«اون مرد –پدرم رو میگم- همیشه در حال تحقیرم بود. همیشه معتقد من چیزی جز یه تیکه آشغال توی زندگیش نیستم. می گفت همه جا رو به گند می کشم و حتی مادرم هم من رو نخواست.»
کلماتش رو در حالی ادا می کرد که دیگه از مینهو فاصله گرفته و به پشتی کاناپه تکیه داده بود. اشک هاش از خیس کردن گونه هاش دست برداشته بودن. نگاه آروم و خسته اش حالا خیره به دیوار سفید روبروش بود.
«سال ها تلاش کردم که بهش ثابت کنم من اونقدرها هم موجود حال به هم زنی نیستم. می خواستم آدم خوبی باشم. می خواستم ببینه من کج راه نمیرم.»
تلخ خندی زد و ادامه داد: «اما اون هیچ وقت نخواست این رو بپذیره. همیشه انگشت تهمتش سمتم بود و میگفت مایه ننگشم.»
نفس عمیق و لرزونی کشید.
«از یه جایی به بعد، وقتی دیدم تلاش هام بی فایده ان، دیگه چیزی برام مهم نبود. اون که هیچ وقت قرار نبود ببینه چقدر دارم برای خوب بودن تلاش می کنم؛ دلیلی نداشت که بخوام انقدر بیهوده خودم رو به این در و اون در بکوبم. اون جا بود که تصمیم گرفتم بشم همون کثافتی که ازش حرف می زد. من که اسمم لجن مال شده بود، چه فرقی می کرد خودم رو پاک نگه دارم یا نه؟»
مینهو در سکوت چشم هاش رو بسته بود و در حالی که سعی می کرد با مغزی که انگار روش چکش می کوبن کنار بیاد، به حرف های هیونجین گوش می داد.
«از خونه اش بیرونم کرد و گفت در ازای پولی که ماهانه برام واریز می کنه، دیگه هیچ وقت تو زندگیش نباشم. نمی خواستم از پول کوفتیش استفاده کنم و همزمان میخواستم همون آشغالی باشم که ازش دم می زنه. خودم رو قاطی دلالی دراگ کردم. با هر کی دلم میخواست و نمی خواست می خوابیدم. یه وقت هایی بابت سکس باهاشون پول هم می گرفتم.»
انزجار جا خشک کرده توی وجود مینهو، لحظه به لحظه و با هر کلمه بیشتر می شد. همیشه فکر می کرد از دنیای نیمه کثیف دوست پسرش خارج از رابطه ای که دارن باخبره و باهاش مشکلی نداره، اما چیزهایی که میشنید، فرای تصوراتش بودن.
«من که در هر صورت هرزه خطاب می شدم، پس کی ککش می گزید اگر تبدیل می شدم به همون چیزی که بهم نسبت میدن؟»
انگشت هاش رو میون موهای خاکستریش فرو برد. مرور حقایق دردناک زندگیش و نشون دادن چهره حال به هم زنی که آدم ها ازش ساخته بودن جلوی مردی که عاشقش بود، مثل خنجری توی قلبش می موند.
«زنی که...»
تصویر چشم های مینهو بعد از دیدن بوسه هاش با اون زن به یک باره توی سرش نقش بست و کنار هم چیدن کلماتش رو به سخت ترین کار ممکن تبدیل کرد.
«زنی که من رو باهاش دیدی یکی از همون هاییه که در ازای چیزی باهاش می خوابیدم...»
مینهو با کلافگی نالید: «جین...»
این بار هیونجین بود که برعکس همیشه جمله مینهو رو قطع می کرد.
«می دونی کیه؟»
مینهو با کمی مکث گفت: «صورتش... صورتش رو ندیدم. نمی دونم...»
«کیم هایجین؛ از اساتید دانشگاهه...»
مینهو تقریبا فریاد زد: «چی؟!»
شوک وارد شده بهش چنان شدید بود که نمی دونست باید چی کار کنه. نگاه مبهوتش رو به نیم رخ پسر دوخته بود و تلاش می کرد حقایقی که توی صورتش کوبیده شده بودن رو هضم و تحلیل کنه، اما همه چیز به قدری سنگین به نظر می رسید که مینهو از اینکه پتانسیل کوبیدن سرش به دیوار سفید و رنگین کردنش با خون سرخش رو داره، اطمینان داشت.
«تو... تو تمام مدت با یکی از استاید دانشگاه تو رابطه بودی جین... من...»
ساکت شد و انگشت هاش رو به پیشونی دردناکش فشرد.
«بهم گفت از ماجرای پخش دراگ خبر داره. گفت به اندازه کافی مدرک داره که همه چیز رو اثبات کنه. واقعا هم داشت؛ یه سری فیلم براش ضبط کرده بودن. نمیدونم چطوری، اما انگار مدت ها بود که زیر نظرم داشت.»
دستش رو جلو برد و از روی میز پاکت سیگار و فندک مشکی رنگ مینهو رو برداشت. نخی بیرون آورد و میون لب هایی گذاشت که هنوز می لرزیدن. چند لحظه ای به فندک خیره موند و انگشت شستش رو روی بدنه فلزیش حرکت داد. بعد از اینکه با فشار انگشتش فندک رو روشن کرد، در حالی که نگاهش رو از شعله ای که جلوی چشم های می رقصید برنمیداشت، سیگارش رو روشن و دود رو به ریه هاش فرستاد.
«گفت فقط یک راه وجود داره که مسئولین دانشگاه و بعد پلیس رو مطلع نکنه. گفت ازم خوشش میاد و به نظرش جذابم، پس اگر باهاش بخوابم همه چیز بین خودمون دفن میشه.»
دستش رو بالا آورد و به سیگار سفیدی که میون انگشتهای کشیده و رنگ پریده اش می سوخت چشم دوخت.
«فکر می کنی چاره دیگه ای داشتم؟ نمی دونم. بعید میدونم. باید تن می دادم به خواسته کوفتیش.»
خاکستر سیگار روی ساعدش ریخت. چونه اش رو بالا انداخت و ادامه داد: «آدم ها عجیبن مینهو؛ عجیب و ترسناک.»
سیگار رو به سمت لب هاش برد و دوباره کام گرفت.
«وقتی تو رو دیدم سعی کردم خودمو از لجنی که توش بودم بیرون بکشم. ولی نشد مین. نتونستم. چطور میتونم مثل یه آدم عادی زندگی کنم وقتی رسالتم نفس کشیدن توی لجن زاره؟»
جملات بیان شده توسط هیونجین، به سنگینی قفسه سینه مینهو افزوده بود. دلخور، دردمند و همچنان ناامید بود. می خواست خودخواه باشه و تنها به قلب تکه تکه شده اش از دروغ های بزرگ هیونجین فکر کنه، اما تواناییش رو نداشت. مینهو تموم عمرش از اینکه قادر بود مسائل رو از زاویه دید آدم های دیگه ببینه نفرت داشت. می خواست خودش و احساسات به خاک و خون کشیده شده اش رو اولویت قرار بده، اما چطور می تونست بی توجه باشه به حرف های تلخ پسرش؟
«احساس می کنم تموم این مدت رو داخل یه دروغ زندگی کردم و به یه دروغ پناه بردم.»
هیونجین بار دیگه احساس می کرد قطرات اشک پشت پلک هاش صف کشیدن. مگه چقدر اشک برای ریختن داشت؟
«عشقم بهت هیچ وقت دروغ نبود هیونگ.»
مینهو خیره به چشم های براق و مشکی هیونجین گفت: «بهم خیانت کردی جین. هیچی نمی تونه این حقیقت رو تغییر بده.»
سیگار از میون انگشت پسر پایین افتاد. توجهی به فرشی که به خاطر فیلتر روشن سیگار سوخت و دودی که جلوش می رقصید نداشت. روی زانوهاش نشست و دست هاش رو روی پاهای مینهو کشید.
«می دونم اشتباه کردم. می دونم گند زدم و ناامیدت کردم. ولی خواهش می کنم توی این جهنم رهام نکن. من بهت نیاز دارم مینهو. نفسم قطع میشه اگر کنارم نباشی.»
قطرات اشک دوباره روی گونه هاش رقصیدن گرفتن.
«بهم فرصت بده... همین یه بار... قول میدم همه چیز رو درست کنم. همونی میشم که می خوای... باشه؟»
مینهو با کلافگی نالید: «چی رو می خوای درست کنی؟ توی لعنتی اون شب کذایی به خاطر ابراز علاقه ساده و بی نتیجه ای که از یه احمق تر از خودم گرفتم هر بلایی دلت می خواست سرم آوردی!»
ولوم صداش مدام بالا و بالاتر می رفت.
«من هیچ کار اشتباهی نکرده بودم و تو هر بار که چیزی اذیتت می کرد یه مشت زهرماری به خوردم می دادی و هر غلطی دلت می خواست باهام می کردی! می دونی چرا؟ چون خودت یه خیانت کار کوفتی بودی که میترسیدی مبادا منم مثل خودت باشم و احساس مالکیتی که روم داری یه موقع خدشه دار شه...»
«مین...»
«چه فرصتی بهت بدم وقتی با احساساتم، با تنم، با کل وجودم بازی می کنی و عذرت چاره ای نداشتنه؟ منم دلایل کافی برای عوضی شدن رو داشتم جین! می دونی داشتم و هیچ وقت به خودم اجازه ندادم کوچیک ترین آسیبی بهت وارد کنم. چون عاشقتم!»
هیونجین فریاد کشید: «من هم عاشقتم! می فهمی؟»
مینهو خندید. این چندمین باری بود که هیستریک می خندید؟
«اگر عاشقم بودی باعث نمی شدی روحم از شدت درد به خودش بپیچه. می دونستی که همین الانشم به اندازه کافی زخمیه.»
هیونجین بار دیگه عاجزانه به پای مینهو چنگ زد و گفت: «مین... مینهو... ببین منو... همه چیز رو درست می کنم. خب؟ همه اش رو درست می کنم. لطفا من رو ببخش و اجازه بده همه چیز رو درست کنم. می تونی انجامش بدی؟ این کار رو می کنی؟»
می لرزید. تمام تنش می لرزید و خودش رو از ته دل لایق حقارتی که تا حلقومش بالا اومده بود می دید. با تمام وجودش باور داشت اگر مینهو کوتاه نیاد و نبخشدش، دنیاش همون جا به پایان میرسه.
«هر چی تو بگی و تو بخوای رو انجام میدم. فقط ترکم نکن. باشه؟ ترکم نکن هیونگ...»
قلب مینهو بیش از پیش درد می کرد. نمی تونست احساس خفگیش رو برطرف کنه. نمی تونست بیشتر از این پسری رو که برای بخشش التماس می کرد رو طاقت بیاره. احتیاج داشت از حجم فشاری که روی روحش احساس می کنه تا جایی که صداش بگیره فریاد بکشه.
«آخه چطور ازم می خوای همه چیز رو ندید بگیرم و ببخشمت؟»
هیونجین لب های لرزونش و روی زانوی مرد گذاشت و بوسید. مینهو از احساس بوسه نشسته روی زانوش به خودش لرزید و انگشت هاش رو روی کاناپه فشرد.
«چون دوستم داری. می دونم دوستم داری و این رو به عشقمون بدهکاری.»
وقتی حرف می زد، لب هاش روی زانوی مرد کشیده میشد.
«فقط یک فرصت دیگه...»
مینهو با میل به لمس موهای لخت و خاکستری پسر که با پریشونی صورت خیس و ناآرومش رو پوشونده بودن مبارزه می کرد. نفس هاش می لرزید. چشم های تیره ای که معصومانه نگاهش می کردن وجودش رو به انتهاییترین قسمت برزخ می کشوند. چشم ها...
از اون چشم ها نفرت داشت...***
چیزی توی عمیق ترین بخش های قلبم به حرفت باور داشت که من بخشیدنت رو به عشقی که ازش دم میزدی بدهکارم. بهم آسیب زده بودی، جین. تازه چشم باز کرده بودم و می دیدم همه چیز توی لمس تنت و حضورت کنارم خلاصه نمیشه. اولین بار بود که پی میبردم به سمی که هستی. داشتی با اون چشم های معصوم و تیره ای که روانم رو بازیچه دستشون کرده بودن آروم آروم درخت وجودم رو می خشکوندی؛ درختی که خودش نیمه جون بود و زخمی.
احتمالا احمق بودم، ولی به این نتیجه رسیدم که احمق بودن برای تو رو دوست دارم. من آماده دست کشیدن ازت نبودم، جین. دروغی که مجبورم کرده بودی داخلش زندگی کنم تا مغز استخونم رو می سوزوند، اما برای ترک کردنت کافی نبود. ازت متنفر شده بودم، اما همچنان میخواستمت. بهت اعتماد کردم برای رو به راه کردن همه چیز. باور کردم. تصمیم گرفتم باور کنم تو برای من به چیز بهتری بدل میشی. خواستم چشم ببندم رو اشتباهاتت و بهت اجازه بدم این برج فرو ریخته رو دوباره از نو بسازی. ولی تو...
تو دوباره دیوار کوفتی رو کج چیدی و دوباره من رو زیر آوار جا گذاشتی. بعد نشستی بالای سر تن خونین زیر آوارم و گریه کردی. اشک هات سلاح مخفی تو بودن جین. بالای سرم گریه کردی و گفتی از زیر آوار بیرونم میکشی. گریه کردی و گفتی دوباره از نو می سازی. دیگه چه فرقی می کرد وقتی من لعنتی فلج شده بودم زیر اون آوار؟ بهم بگو! چه فرقی می کرد جین؟
دوباره خیانت کردی بهم. دوباره دیدمت که کس دیگهای جز من رو می بوسیدی. دوباره انجامش دادی جین...
گفتی همه چیز رو درست می کنی و ببین چی کار کردی. ببین کجاییم. ببین عشق بینمون برای بیرون کشیدنت از لجن کافی نبود.
این بار مصمم بودم برای رها کردنت. حق نداری باهام مثل یه آدم بی رحم رفتار کنی. بی رحم تویی که با وجود بخششی که از طرفم نصیبت شد، دوباره همه چیز رو به گه کشیدی. خسته بودم جین. هنوز خستم. این ها هنر دست تو هستن و بس.***
مینهو، مینهوی من، بابت شکستن دوباره قلبت متاسفم. از خودم نفرت دارم. حالم از کثافتی که هستم به هم میخوره. می خوام وجود نحسم رو بالا بیارم. از نفس کشیدن احساس شرم می کنم.
راستش رو بخوای، دلیلی برای حجم گندهایی که هر بار بالا میارم ندارم. متاسفم که اعتمادت رو بار دیگه زیر پاهام له کردم. محض رضای خدا، حتی وقتی با خود احمقم تنهام نمی تونم دلیل منطقی ای برای گناهی که مرتکب شدم پیدا کنم. شاید اون مرد، پدرم، راست میگفت. شاید من واقعا موجود کثافتی بیش نیستم. تموم وجودم رو گه گرفته و من ازش آگاهم.
اما میون تمام این حقایق دردآلود و وجود منفورم، من عاشقتم. دیوانه وار بهت محتاجم و عاشقتم. من، همین تکه آشغال به درد نخوری ام که می بینی، اما همواره و همه جا به تو فکر می کنم. احتمالا حتی وقتی توی تابوت جای بگیرم هم به چشم های مشکی ناآرومت، گونه های برجسته ات و لب های سرخ نیمه بازت فکر کنم. احتمالا انگشت هام در آخرین لحظات حضورم توی این دنیا هم لمس موهای تیره ات رو تمنا کنن.
من آماده از دست دادن و نبودنت نیستم. خودم کاری کردم که وجودم توی زندگیت رو نخوای، اما نمی تونم اجازه بدم ازم دور بشی. شاید دیوونه ام. شاید هم مجنون. نمی دونم. من همینم مین؛ زباله وار زندگی میکنم، گند می زنم، نابودت می کنم و در انتها، عاشقتم.
YOU ARE READING
Pull Me Through The Night | SKZ
Fanfiction•Pull Me Through The Night •Writer: Kaeya •Couples: hyunho, minsung •Genre: Psychological, Thriller, Angst, Smut هشدار: این فیکشن حاوی پارتهای خشونتآمیز، روابط پرخطر، روابط جنسی آزاد و بخشهاییه که ممکنه برای همه مناسب نباشه؛ پس اگر از روحیه حساسی...