روی نیمکت آهنی، درست کنار چان جا گرفت. از پاکت سیگاری که به سمتش دراز شده بود نخی بیرون کشید، میون لب هاش گذاشت و روشن کرد. در حالی که از سیگارش کام می گرفت، نگاهش رو به آسمون آبی و آفتابی دوخت.
«نمی دونم با کی خوابیدی، ولی حداقل یه طوری لباس می پوشیدی مارک هایی که طرف رو پوستت به جا گذاشته مشخص نباشن.»
نگاهش رو به سمت چانی چرخوند که لبخند جا خشک کرده روی لب هاش، چال روی گونه اش رو به نمایش می گذاشت.
«درست نیست خاطرخواه هات رو این طوری بپرونی مینهو.»
مینهو دود سیگارش رو بیرون فوت کرد. یادآوری دقایقی که با پسر گذرونده بود همزمان که عصبیش می کردن چیزی رو توی کوچه پس کوچه های وجودش بیدار می کرد. می دونست که چیزی جز یک اتفاق یک شبه عادی نیست، اما چرا ذهنش اصرار به زیر و رو کردن این خاطره داشت؟
«خودت هم می دونی خاطرخواهی در کار نیست.»
«بی خیال پسر. اگر می خوای خودتو به نفهمی بزنی، من هم اصراری ندارم جلوتو بگیرم.»
قامت آشنایی که از دور بهش نزدیک می شد، دستش رو توی هوا و قبل از نزدیک شدن به لب هاش خشک کرد. امروز چندین بار بهش پیام داده بود، اما مینهو تصمیم گرفت جوابی به پیام هاش نده. فکر می کرد پشت اون بوته ها از زاویه دید پسر پنهونه، اما مثل اینکه اشتباه می کرد؛ هیونجین در حالی که دست در جیب شلوارش فرو برده بود به سمتش قدم برمیداشت و موهای لختش دست در دست باد می رقصیدن.
سعی کرد نگاهش رو بدزده. خودش هم دلیل فراری بودنش رو نمی فهمید. برای ترک اونجا دیر شده بود. چیزی طول نکشید که هیونجین درست جلوش ایستاد و گفت: «هیونگ، باید عادت جواب ندادن به پیام ها و تماس هامو کنار بذاری. خیلی رومخه.»
قبل از اینکه مینهو دهنش رو باز کنه و جوابی بده، به سمت چان که با دقت نگاهش می کرد سر خم کرد و سلام داد.
«ندیدم.»
«می دونستم همین جواب رو تحویلم میدی.»
به سیگار میون انگشت های مینهو اشاره کرد و گفت: «می شه یه نخ هم به من بدی؟»
مینهو نیم نگاهی به چان انداخت و چان در پاسخ پاکت سیگارش رو به سمت هیونجین گرفت. هیونجین دستش رو جلو برد تا از داخل پاکت سیگاری برداره، اما چان دستش رو عقب کشید و صورت پسر رو با دقت برانداز کرد.
«خیلی برام آشنایی.»
نگاه هیونجین بین پاکت و صورت چان چرخید.
«تو همونی نیستی که بین بچه های دانشگاه قرص پخش می کنه؟»
آب دهنش رو با تعلل قورت داد. دستش رو که توی هوا خشک شده بود توی جیبش فرو برد و لبخند زد.
«سونبه نیم، توقع داری بگم آره؟»
مینهو نگاهش رو پرسشگرانه بینشون چرخوند.
«قرص؟!»
چان ابرو بالا انداخت.
«نمی دونستی؟ این پسره رسما ساقیه.»
دست هیونجین توی جیبش مشت شد و در حالی که سعی می کرد کلافگیش رو پنهون کنه گفت: «مسئله اینه که یه مربی هیچ وقت خودش بازی نمی کنه؛ پس اوضاعم خوبه.»
مینهو، خیره به صورت عصبی پسر، آخرین کامش رو از سیگارش گرفت. شبی که با هم خوابیدن براش معنای خاصی نداشت؛ پس چرا حقایق پنهان شده پشت چهره هیونجین اعصابش رو به هم می ریخت؟ چرا به نظر می رسید از اینکه بیشتر نمی دونه متنفره؟ چی می دونست راجع بهش؟ اصلا چرا باید براش فرقی می کرد دونستن و ندونستن غلط هایی که می کنه؟
هیونجین نمی خواست بیش از این در حضور چان بمونه. به سمت مینهو برگشت و گفت: «هیونگ، قرار بود امروز رو بشینیم پای پروژه.»
مینهو ایستاد، ضربه ای به شونه چان زد و جلوتر از پسر به راه افتاد. هیونجین قدم هاش رو سریع تر کرد تا به مینهو برسه.
«مینهو هیونگ!»
مینهو جوابی نداد و همین مسئله هیونجین رو عصبی تر از پیش می کرد.
«واقعا چیز بزرگی نیست.»
مینهو ایستاد و نگاه بی احساسش رو به صورت پسر دوخت.
«برام اهمیتی نداره.»
واقعا اهمیتی نمی داد؟ نمی دونست. طبیعتا باید اینطور می بود.
خواست قدم هاش رو دوباره از سر بگیره که دست هیونجین دور بازوش حلقه شد.
«چرا مدام سعی داری طوری رفتار کنی که انگار هیچ کدوم از من و کارهام برات اهمیتی ندارن؟»
مینهو چند لحظه ای به ابروهای در هم گره شده هیونجین خیره موند و بلافاصله لب هاش به پوزخند کش اومد.
«چون سکس کردیم فکر می کنی الان خبریه و باید به تخمم باشه چه گهی می خوری؟»
حصار دست هیونجین دور بازوش محکم تر و گره ابروهاش عمیق تر شد. یک قدمی به مرد نزدیک تر شد و گفت: «فهمیدی ازت خوشم اومده و داری اینطوری رفتار می کنی؟»
مینهو سعی کرد بازوش رو از میون انگشت های هیونجین بیرون بکشه.
«چرت و پرت نگو!»
هیونجین بیشتر به مینهو نزدیک شد و این بار جایی نزدیک گوشش زمزمه کرد: «بهت گفتم اونقدری زیبا هستی که وقتی مستیم از سرم پرید هم باز بخوامت. جدیم نگرفتی؟»
فشار انگشت هاش رو کمتر کرد.
«مشخص نیست می خوامت؟»
نفس های گرمش پوست مینهو رو قلقلک می دادن و براش یادآور شب هم آغوشیشون بود. قلبش به تپش افتاده بود. از این حس می ترسید. این پسر مضطربش می کرد.
«دنبال چی می گردی؟ نگو می خوای معشوقهات باشم که خنده ام می گیره.»
کمی خودش رو عقب کشید. میخواست از پسری که حالا شیفته نگاهش می کرد دورتر باشه.
«چرا؟ فکر می کنی بچه ای چیزی ام؟»
مینهو با کلافگی نفسش رو بیرون فوت کرد.
«دور و برت شلوغ تر از این حرفاست که بخوای پاپیچ من شی.»
داشت زیر اون نگاه ذوب می شد. چرا تمومش نمی کرد؟
«برام مهم نیست کی دورمه؛ کسی که می خوام تویی. اینم برام مهم نیست که قرار نیست راحت کوتاه بیای. هر طور شده به دستت میارم.»
توی خلوت ترین نقطه دانشگاه قرار داشتن و مینهو خودش رو خوش شانس می دید که کسی از اونجا عبور نمی کنه تا مکالمه اشون رو بشنوه. نگاهش رو از چشم های پسر گرفت. از اینکه مضطرب تر می شد نفرت داشت.
«من کسی نیستم که تو فکر می کنی. زندگیم سیاه و مزخرفه. به هیچ عنوان دلت نمی خواد پات رو بذاری داخلش...»
هیونجین سرش رو به جلو خم کرد. همه چیز در مورد مرد روبروش جذاب و دوست داشتنی بود. احساس نیاز توی وجودش می جوشید. به نظرش می اومد تک تک سلول هاش صورت اخم آلود و لب های نیمه باز مقابلش رو طلب می کنه. خودش رو جلو کشید و بوسه ریزی روی لب های مینهو زد.
«نگران نباش. مال منم چیزی جز کثافت نیست.»
بعد آروم خندید.
«به خاطر همینه که معتقدم به هم میایم.»
"پایان فلش بک"***
قدم هاش رو به سمت دفتر آروم و با تردید برمی داشت. اضطراب به وجودش چنگ می زد. دلش پیچ می خورد. قلبش سریع تر از همیشه می زد. نفس عمیقی کشید تا به خودش مسلط شه.
«آروم باش مینهو! خودتو جمع و جور کن! لعنت بهت!»
اون لب های لعنتی یک بار دیگه بوسیده بودنش. مینهو تصمیم گرفته بود متقابلا بوسه بزنه روی لب های بختک زندگیش. مگه ازش نفرت نداشت؟ مگه از بوی گند حضورش توی زندگیش عاصی نبود؟
می دونست که چان عصبانیه. می دونست قراره با سیل تشرهاش مواجه شه و باید دلیل قانع کننده ای توی آستینش داشته باشه. همه این ها رو می دونست و هیچ ایده ای نداشت چی می خواد تحویلش بده.
قدم داخل دفتر گذاشت. چان گوشه ای ایستاده و با کلافگی دست به کمر زده بود. با صدای در به سمت مینهو سر چرخوند. ابروهاش به هم قفل شده بودن و نگاهش مینهو رو عصبی تر از پیش می کرد.
«ازت توضیح می خوام.»
مینهو در رو پشت سرش بست. چرا قلبش آروم نمی گرفت؟ چرا نفس هاش هنوز می لرزید؟
«مینهو! با توام! دارم میگم برای حضور اون عوضی تو این خراب شده ازت توضیح می خوام.»
وقتی شروع به صحبت کرد، تمام تلاشش بر این پایه بود که صداش نلرزه، اما موفق نبود.
«چیز مهمی نیست. جدی میگم. همه چی تحت کنترله.»
چان به سمتش قدم برداشت.
«صدای کوفتیت می لرزه. بعد میگی همه چی رو تحت کنترل داری؟ هیچی تحت کنترل نیست وقتی اون مرتیکه دورته.»
مینهو چند لحظه ای صورتش رو با دست هاش پوشوند.
«من حواسم جمعه. فقط یه ماجرای کوچولو پیش اومده و به خاطر همین اومده بود پیشم.»
ولوم صدای چان هر لحظه بالاتر می رفت.
«ماجرای کوچولو چیه دیگه؟ دوباره چه گهی زده به زندگی ات؟»
معده اش پیچ می خورد. اگر می فهمید ماجرای کوچیکی که ازش دم می زنه خون آلودتر از اینه که بشه کاری براش کرد چه اتفاقی می افتاد؟ نمی خواست سر در بیاره. به هیچ عنوان برای واکنش چان کنجکاو نبود.
«می دونی که من موظف نیستم هر مسئله ای تو زندگیم پیش میاد رو باهات به اشتراک بذارم؟ صدبار گفتم از اینکه ادای باباها رو در بیاری برام متنفرم. من احتیاجی به نگرانی تو ندارم.»
چان فریاد زد: «من نگران به گا رفتن دوباره اتم و تو به من میگی ادای باباها رو در میاری؟»
مینهو متقابلا فریاد کشید: «صدات رو برای من بالا نبر!»
چان به موهاش چنگ زد. چند نفس عمیق کشید تا به اعصابش مسلط شه، اما بعید می دونست تاثیری داشته باشه. این بار که شروع به حرف زدن کرد، لحنش آروم تر و ملایم تر بود.
«من تمام روزهای بچگی ات رو کنارت بودم. من همه چیز رو به چشم دیدم. وقتی بعد اتفاقی که برای مادرت افتاد پیشم اومدی و گفتی می خوای جور دیگه ای زندگی کنی و نمی خوای یکی مثل پدرت باشی، دست هات رو گرفتم و تمام خواسته ام این شد که نذارم از پرتگاهی که لبش ایستادی پایین بیفتی. همیشه برادرم دونستمت و خواستم کنارت باشم.»
روی مبل چرمی و قهوه ای رنگ نشست.
«هیونجین کسی بود که از غیب سر رسید و از اون پرتگاه لعنتی پرتت کرد پایین.»
لحنش درمونده و نگاهش غم آلود بود.
«مینهو، هیچ ایده ای داری پیدا کردنت از ته دره وقتی دست و پات شکسته و داری خونریزی می کنی چقدر برام سخت بود؟»
نگاه مینهو روی سرامیک های کرمی رنگ می لرزید. معده اش شدیدتر از پیش به هم می پیچید. قفسه سینهاش سنگین بود. روحش درد داشت. قلبش فریاد میکشید.
«می دونی چیه؟»
لب های لرزونش رو با زبون تر کرد.
«من هیچ وقت لب پرتگاه نبودم چان؛ من با سر و روی خونی کف همون دره چشم باز کردم.»
به سمت در چرخید و قبل از اینکه خارج شه ادامه داد: «دیگه نیاز نیست انرژی ات رو بیهوده سر نجات دادنم تلف کنی.»
YOU ARE READING
Pull Me Through The Night | SKZ
Fanfiction•Pull Me Through The Night •Writer: Kaeya •Couples: hyunho, minsung •Genre: Psychological, Thriller, Angst, Smut هشدار: این فیکشن حاوی پارتهای خشونتآمیز، روابط پرخطر، روابط جنسی آزاد و بخشهاییه که ممکنه برای همه مناسب نباشه؛ پس اگر از روحیه حساسی...