"دو هفته، فقط دو هفته لعنت شده از اون اتفاق میگذشت. دو هفتهای که بکهیون نمیدونست باید چه حسی بهش داشته باشه و تصمیم گرفته بود دیگه راجب اون اتفاقات صحبتی نکنه؛ اما فکر؟ هوم.
با احساس سوختن پوست صورتش کمی بدنش رو بالا کشید و چشمهاش رو باز کرد. آیینه جلوی تختش با سوییشرت آبی رنگش پوشیده شده بود. سوییشرت رو کشید و با دیدن صورتش پوفی کشید. اگزمای شدید پوست سرش به پیشونی و ابروهاش کشیده شده بود و بدتر از همه قسمت سوزش وحشتناکش بود.
آهسته دستش رو روی کبودی محو گردنش کشید و همون تبدیل به دلیلی شد که بغض محوی که از صبح توی گلوش افتاده بود سنگینتر شه. بیخیال کرم زدن شد و با همون وضعیت بهم ریخته از اتاق خارج شد. اولین چیزی که بیرون اتاق منتظرش بود جونگینی بود که توی راهرو ایستاده بود و نگران نگاهش میکرد.
لبخند سبکی زد.
- چطوری جونگینا؟
- خوبم خوبم... تو خوبی بک؟ پوستت بهم ریخته و خیلی هم کم توی خونه میمونی. شیفتات سنگینن شاید بهتر باشه استراحت-
- مشکلی ندارم جونگین. اگه کار نکنم فکرهای مزخرف راهشون رو به مغزم باز میکنن پس بهتره مشغول باشم.
- خیلی خب.
بکهیون نگاه دیگهای به چهره رنگ پریده جونگین انداخت و کمی نزدیکتر شد. دستش رو روی پیشونی عرق کرده پسر گذاشت.
- تب کردی باز هم... داروهات رو خوردی؟
- تازه خوردم، یکم دیگه خوب میشه.
بکهیون لبخندی زد و موهای پسر رو بهم ریخت.
- هفته بعد برای چکاپ میای بیمارستان، حواست باشه.
- نیازی نیست.
گیج به سمت پسر برگشت.
- چی؟
- نیاز نیست نگران همه باشی. به خودت هم توجه کن.
ابروهاش بالا پریدن. لعنت به بغضی که داشت سنگینتر میشد. خنده کوتاهی کرد و سرش رو تکون داد، اگه زودتر از اون موقعیت فرار نمیکرد دیوونه میشد."بعضی احساسات مخفی میمونن خواننده عزیزم. اون قدر مخفی که بعد از چندین روز ناگهان مثل یه زخم عفونت کرده تبدیل به دردسر میشن.
احساسات من این جنسی بودن، تلخ بودن و باعث میشدن صورتم از شدت درد جمع بشه؛ شاید باعث شدن صورت چانیول هم از درد جمع بشه؟ نمیدونم.دو هفته قبل
"هیچ چیز خاصی اتفاق نمیافتاد، فقط چانیول که آهسته نوک بینیش رو به پوست حساس گردن پزشک جوون میکشید و نفسهای آهستهای میکشید.
بدنش لرز کوچیکی رفت و دستهاش رو روی ساعد چانیول گذاشت تا هلش بده عقب اما مرد نوازنده حتی تکون نخورد.بوسههای چانیول سبک بودن، شاید باید فقط باعث میشدن چشمهاش رو ببنده و غرق اون حس معلق بودن بشه، اما بکهیون اونجا بود در حال لرزیدن و دیدن تصویر دختر توی کلاس. دست دختر که درست همینجا بود که حالا دست بکهیون بود.
میتونست نفسهاش رو حس کنه که سنگینتر میشد و با احساس مارک شدن توسط لبهای مرد نوازنده تا خودآگاه صورتش جمع شد و اشکهایی که پشت هم صورتش رو خیس میکردن، فشار محکمی به دستهای چانیول وارد کرد و عقب کشید. صورتش رو دزدید.
- من... نمیتونم متاسفم.
با کشیده شدن دستش و بوسه آرومی که پشت دستش حس کرد، نفسش حبس شد.
- نمیخواستم اذیتت کنم و قصدی نداشتم... اما متاسفم پسر مهتابی.
لبهاش با تعجب از هم فاصله گرفتن. نمیخواست کاری کنه؟ نگاهش رنگ شرمندگی گرفت.
با دوباره به آغوش کشیده شدنش آهسته چشمهاش رو بست. شاید چانیول فقط یه خواب بود، یه خواب خیلی شیرین."
ŞİMDİ OKUDUĞUN
𝂨Borderline𝁵
Hayran Kurguچانیول زیادی گرم بود. بکهیون هم دستاش یخ زده بودن. برای یه لحظه فکر کرده بود چی میشد اگه دستشو بذاری لای موهای مرد بلند تر و بذاره گرماش تو وجودش رخنه کنه.. " اگه بهت گفتم برو.. برو یول، ولی نرو. یعنی اگه داری میری برگرد. ولی همزمان اونقدر نزدیک ن...