🖤PT=8🤍

282 53 59
                                    

میخوامت...
همون طور که میخواییم.
.
.
.
.
.
.

جونگکوک آروم تهیونگه لخت رو از روی تنش پایین آورد و روی کاناپه گذاشت.

روشو خوب پوشند و با پوشیدن لباس سمت طبقه پایین راه افتاد.

با دیدن مادرش،نفسشو عصبی بیرون فرستاد و سمت مبل بزرگ تک نفره خودش رفت.

روی چرمش داد و پاهاشو از هم باز کرد.

_چرا اینجایی هه را؟

زن مغوم شده نفسشو بیرون داد.

/پسرم...من مادرتم...خیرتو میخوام... لطفاً به حرفام فکر کن.

_متنفرم از اینکه از بدن تو متولد شدم هه را...عصبیم نکن...برو تا خونتو نریختم...خودت خوب میدونی که دریدن کردنت برام مثل خوردن آب راحته...به هیچ کس هم جواب پس نمیدو...پس برو...اونقدر دور شو که رایحه ات هم نزدیکم نشه.

زن قطه اشکی از چشماش سر خورد که جونگکوک محکم روی میز جلوش کوبید.

_یادت نره که میتونم دروغت رو بخونم هه راااااا...ااشک تمساح برام نریززززز.....

زن هقی زد و سمت سرویس بهداشتی دویید.

_چرا از زندگیم گم نمیشی بیروننننننننن؟

آهی کشید و سرش رو به پشتی مبل تکه داد.

انگشتاش رو روی سرش گذاشت و شقیه اش رو فشرد.

با حس رایحه یاس که نزدیک میشد و صدای قدم هایی چشم باز کرد و با الهه یونانیش چشم تو چشم شد.

تهیونگ که از نبود مرد ترسیده بود با دیدنش بقیه پله هارو به سمتش دویید.

+جون....جونگکوک...

با هقی که میون راه زد ،جونگکوک ابرویی بالا انداخت و با نگرانی بلند شد.

تهیونگ لحافی که مرد روش انداخته بود رو دورش سفت کرده بود و خودشو تو آغوشش انداخت.

_یاسه من؟چی شده؟هوممم؟

تهیونگ خودشو بهش فشرد و به مرد فهموند اونو محکم تر در آغوش بگیره.

جونگکوک با قدرت بغلش کرد و محکم روی موهاشو بوسید.

رایحه یاس پسر که ترس رو بازتاب میکرد مرد رو دگرگون کرد .

+تو...تو نبودی....ترسیدم... متاسفم....

جونگکوک با درک حرف پسرکش اونو بیشتر در آغوش کشید .

اصیل زاده/noble born./KookvTahanan ng mga kuwento. Tumuklas ngayon