🖤PT=2🤍

660 91 13
                                    

ترس؟

واژه غلطیه،وقتی منو میبینن فرصتی برای ترس ندارن.

اون ها ، میمیرن.

_جئون جونگکوک.

.
.
.
.
.
.
.

/تهیوووونگگگگگگگگگگ.....تهههه پسرمممممممم..

جیغ زن دیوار های خونه رو میلرزوند.

دل یک مادر داشت عین گنجشک برای پسری که تا الان از دید همه پنهون کرده بودن میتپید.

پسرش کجا بود؟

افرادی که از طرف جئون اومده بودن با حالت تمسخری نگاهشون میکردن.

جانگ ووک با پوزخند روی دسته مبل نشست.

/دنبال کی میگردی؟هوممم؟

رایحه تلخ آلبالو همه جا رو پر کرد و با صورتی خیس از اشک به سمت مرد حمله کرد.

/اگررر...اگررر پسرمو شما گرفته باشید....قسم میخورم خودم جلوی در این عمارت ،خونتووو بریزم حروم زادههههههه...

قهقه آلفای شکلاتی بلند شد و انگشت اشارشو سمت زن گرفت.

/الفا جئون، گفتن امروز راس ساعت در مراسم جشنتون حاضر خواهند شد،و برای فردا هم دوست دارند مهمان های کمی داشته باشین،بانو شینا.

و بعد از روی مبل بلند شد.

/پسرم...اون پیشتون ..نیست؟

با صدای آرام زن سمت اون برگشت.

/شما پسر هم دارید؟

توی صداش تمسخر بود،تمسخری که زن با پوست و استخوان حس کرد.

زن هیچی نگفت و بی اهمیت بهشون سمت راه پله رفت.

/به آلفاتون بگید با همسرم حرف بزنه.

جانگ ووک با هوم کشداری عمارت رو ترک کرد.

.
.
.
.

تهیونگ با ترس پشت دیوار انبار قایم شده بود....

+هیچ..کس نباید..‌منو..ببینه....

با ترس با خودش زمزمه میکرد.

اون میدونست همه ی خانوادش از وجود اون شرمسارن که حتی در همچین مواقعی تو چشم نباشه که اونا اذیت نشن.

نفسی که حبس کرده بود ، با صدای باز شدن در عمارت و ماشین ها به بیرون فوت کرد.

+پدر..از دستم عصبی نمیشه.

با لبخند کم رنگی که هنوز ترسش رو بروز میداد سمت در اصلی قدم برداشت.

اصیل زاده/noble born./KookvNơi câu chuyện tồn tại. Hãy khám phá bây giờ