🖤PT=4🤍

308 45 51
                                    

همه کسم شو.

من بی تو بی کسم.

ادیت نشده.
.
.
.
.

جونگکوک نگاهی به تهیونگ کرد.

چشمای نازش بسته بودن و دیگه نمی تونستن دلبری کنن.

بعد از اینکه تو جاده با تهیونگ حرف زده بودن، پسرکش احساس ضعف شدیدی داشت که البته جونگکوکم میدونست برای چیه.

گرگش خیلی بی قرار تر از خودش شده بود.

دندوناش می‌خارید برای گزیدن گردن بلوریش.

اون چشمای ناز هم با گرد بودن و معصوم بودنشون هم دل این آلفای سنگدل رو هزار بار آب کرد.

از ماشین پیاده شد و به عمارت جلوش نگاه کرد.

بادیگارد ها خواستن جمله بلند همیشه گیشون رو بگن که اون دستشو جلوی بینیش نگه داشت.

ماشین رو دور زد و در سمت تهیونگو باز کرد.

صورتشو نزدیک دلبرش کرد و بینیش رو به پیشونیش چسبوند.

بوی یاس زیباش قلبشو گرم کرد.

دست برد و کمربندش رو باز کرد .

دستاشو زیر پا و کمرش انداخت و عین گلبرگ یاس بلندش کرد.

یاسش سبک نبود ؟

زور اون زیاد بود ؟

البته زورش که خیلی بود،ولی یاسش واقعا سبک بود.

سمت ورودی عمارت راه افتاد.

تهیونگم با غلیظ شدن رایحه آتش بینیش رو به گردنش مالوند ، با لبخند کوچیکی به ادامه خوابش پرداخت.

بادیگارد ها با تعجب نگاه چهره اخموی آلفاشون میکردن و لام تا کام حرف نمی زدند.

خدمتکار جلوی در ورودی در رو باز کرد و با سر احترام گذاشت.

جونگکوک از جلوش عبور کرد و سمت سالن اصلی که پله ها اونجا بودن راه افتاد.

با شنیدن صدای مادرش که با لحن آرومی چیزی رو برای کسی توضیح میداد ابرویی بالا انداخت.

تهیونگو روی کاناپه بزرگ رو به روی تلویزیون گذاشت و کتش رو در آورد.

پتوی کنار کاناپه رو ، روی تهیونگ انداخت و کتشو روی دسته مبل.

همون طور که آستین های مشکیشو بالا میداد سمت آشپزخونه راه افتاد.
.
.

/ببین روی کیک از گل ها استفاده نکن...جونگکوک بدش میاد..

خدمتکار با سری پایین توضیح داد.

/بانو..ارباب از رایحه ...گل ها بدش نمیاد...

هه را اخمی کرد.

/میگی من پسرمو نمی شناسم؟حرف نباشه کارتو بکن.

اصیل زاده/noble born./KookvWhere stories live. Discover now