🖤PT=1🤍

315 42 24
                                    

اصیل زاده ی الهه ماه.

.
.
.
.
.
.
.
.

آلفای بلند قامت عظیم عظیم الجثه ی سیاه پوش ، نیم پوت های مشکی اش را کف سالن تمیزه میکشید.

سربازان و نیرو های او همه احترام نظامی میگذاشتند و از هیبت او میترسیدند.

چه کسی از او حراس نداشت؟
قعطا هیچ کس،همه حتی با شنیدن نام او شلوارهایشان را خیس میکردن چه برسد به دیدن قامت او.

فرمانده سری به معنی آزاد باش تکان داد تا از حالت خشکیده شان در بیاییند.

÷فرمانده،خوش اومدی به فرماندهی خودت.

_ جناب مین.

حرفش در حضور سربازان باعث لبخندی عوضی وارانه ی فرمانده دریا شد.

÷بریم داخل سرورم؟

آلفای اصیل پشت چشمی برای رفیقش نازک کرد و در اتاقش را باز کرد.

_بیا ...

خودش داخل شد و در را برای یونگی باز گذاشت.

کت نظامی سنگین و بلندش را در آورد و آویزان کرد.

با قدم های محکم خودش را به میزش رساند و پشت او نشست.

دکمه مربوط به اینکه قهوه اش را بیاورند زد و به شهر زیر پایش نگریست.

_خب یونگی؟

یونگی صدایش را صاف کرد و روی صندلی های چرم رو به روی میز فرمانده نشست.

÷یه خبر توپ دارم.

جونگکوک سمتش برنگشت و هومی کشید.

÷برات مهم نیست...رفتن به انگلیس..دیدن مادر پدرت و ...یه بازی بزرگ با کیم ها...

جونگکوک با پوزخند سمت یونگی برگشت.

_بازی؟ خوشم میاد.. مخصوصا اگر.....

÷توش خونه(خون) کیم ها باشه.

جونگکوک سری با یه که پوزخند تکون داد .

یونگی خوب اونو میشناخت.

اونا دشمنی نداشتن ، ولی پدربزرگ کیم ها که بدست خودش کشته شده بود ، باعث حراس اونا ازش شده بود.

÷مادرت خیلی دلتنگته.

پوزخندش عمیق تر شد.
ولی حرفی نزد

_به چه مناسبت میریم انگلیس؟

صدای گرگش هم تو صداش معلوم بود .

صداش عمیق تر،وحشت ناک تر و بم تر شده بود.

اصیل زاده/noble born./KookvHikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin