🖤PT=5🤍

246 46 13
                                    

نبود،هرجا را که گشتم عشقت نبود.

الان دارمت،عین زمانی که نداشتمت.

الان دارمت،عین زمانی که نداشتمت

¡Ay! Esta imagen no sigue nuestras pautas de contenido. Para continuar la publicación, intente quitarla o subir otra.

بنر مرتب به پارت.(گرگ تهیونگ و جونگکوک اینقدر با هم اختلاف قدی و هیکلی دارند)
هرجا که نوشته اش باعث شد نیشخندای شیطانی یا لبخند بزنید کامت برازید براش که حستونو بفهمم.

اگه به دلتونم نشست انجام بدید.

دوستون دارم.

بریم برای پارت.(ادیت نشده)

.
.
.
.
.

انگلستان:ساعت 7 صبح

نویسنده:

جونگکوک تهیونگو به اتاق خودش برد و سمت باغ پشت عمارت ،جایی که برف گل های زیبا رو پوشنده بود رفت.

توی اون سرما بدنش رو با یه رکابی گشاد مشکی رنگ پشونده بود.

سرما؟

هه ،سرما در مقابل گرمای تن اون اصلا قابل حس کردن نبود.

گرگش مدام به این فکر میکرد که نکنه،به ناگه تبدیل بشه و به جفتش آسیب برسونه.

روی تنش خط بندازه و باعث اشکش بشه.

از همه مهم تره،نکنه با دیدن گرگ سیاه رنگش،تبدیل به کابوس شبش بشه.

زوزه گرگ از درونش بلند شد و باعث شد به خودش غر بزنه.

گرگ سیاه رنگ،که اختیاراتش دست جونگکوک بود،مدام طلب تبدیل شدن میکرد و میخواست با خزه های مشکیش و تن بزرگش امگاشو در آغوش بکشه.

نفسش رو محکم به بیرون فوت کرد و راهشو سمت داخل عمارت کشوند.

با پا گذاشتنش به فضای گرم داخل ، همزمان صدای محکم در زدن ورودی به گوش رسید.

/دررررر رو باز کنیددددد..این لعنتی رو باززززز کنیدددد....

خدمه با سرعت به سمت در ورودی رفتن و به محض باز شدن در رایحه نعناع ی تلخ شده ریه های آتشش رو پر کرد.

اصیل زاده/noble born./KookvDonde viven las historias. Descúbrelo ahora