🖤PT=10🤍

612 73 27
                                    

زیادی برام شیرینی برنجک من.
.
.
.
.
ا

دیت نشده.

جت شخصی جئون
ساعت 00:00

تهیونگ از وقتی از ماشین پیاده شده بودن و توی جت نشسته بودن دلدرد شدیدی رو تحمل میکرد.

طوری که لباشو گاز میزد.

حتی استرس پرواز رو هم نداشت،اصلا یادش نبود که از پرواز میترسه و تا به حال دوست نداشته سوار بشه.

/تهیونگ شی؟حالتون خوبه؟

تهیونگ لب گزید و با چشم های پر از اشک سرش رو به نشونه نه تکون داد.

+جو...جونگکوک هنوز سوار نشده ؟

ووک سری به نشونه نه تکون داد و با نگرانی نزدیک پسر شد.

/چیزی نیاز دارید؟چرا اینطوری شدی؟

با استرس ناشی از واکنش جونگکوک گفت که همون موقع جونگکوک با یه پلاستیک توی دستش وارد شد.

تهیونگ با دیدن مرد هقی زد .

ووک فورا از پسر دور شد و از قسمت خصوصی بیرون رفت.

_چی شده یاسه من،هوم؟

کنار پسر نشست و کمربندش رو محکم کرد.

یهو تهیونگ دست مرد رو پس زد و با هق هق اونو کمی شل کرد.

+جونگ..کوک...

_جانم؟درد داری؟

تهیونگ سری تکون داد و خواست تو آغوش مرد بشینه.

مرد سرشو بوسید و روی صندلیش جا گرفت.
کمر بندش رو بست و قرص مسکن رو باز کرد و دست پسر داد.

آب رو باز کرد و با بوسیدن دوباره پیشونیش قرص رو به بهش داد.

_دستور دادم زود حرکت کنن...وقتی بالا رفتیم میارمت آغوشم نفسم.

تهیونگ هقی زد و دست مرد فشرد .

+زود...زود راه بیوفتیم....

جونگکوک دست بزرگ و رگ دارش رو روی شکم پسرش گذاشت و شروع کرد به مالشش.

پسر اوه آرومی گفت و دست رو روی دست گرم مرد گذاشت.

جونگکوک عصبی از درد پسرش سرش رو به پشتی صندلی راحتی بزرگ جت تکه داد.

حدود ده دقیقه گذشت که روی آسمان معلق شدن.

اصیل زاده/noble born./KookvWhere stories live. Discover now