🖤PT=9🤍

299 46 36
                                    

دیگر دیر است.
حال که دارمت محال است تو را ولت کنم.
.
..
.
..
.

با تهیونگ توی ماشین نشسته بودن و پسر به بیرون خیره شده بود.

+تانی رو میخوام...بیارم کره.

جونگکوک ابرویی از اسم نا شناخته بالا انداخت و کمی بعدش اخمی کرد.

رایحه یاس کوچولوش دل تنگ بود،غمگین بود و رایحه مرد رو تلخ میکرد.

_تانی؟

تهیونگ بامزه سر تکون داد و لباشو جلو فرستاد.

+تانی کوچولوی من...یه آپوی ناناز.

جونگکوک نگاهی به لبای افتاده و دلبری های ذاتیش کرد و دست پسر رو گرفت و محکم به لباش چسبوند.

_بیارش یاسه من...

تهیونگ با خوشحالی لباشو جمع کرد و از حس دست بزرگ مرد که دستاش رو گم کرده بود ،پروانه های شکم پنمه ایش شروع به پرواز کردن.

با لبخند دست مرد رو بلند کرد و رو به روی لباش نگه داشت.

با علاقه چشم هاشو بست و پشت دست برنزه و رگ دار مرد رو بوسید.

جونگکوک قلبش ضربان گم کرد.

پسرش الان با قلب و روح و تنش بازی کرد.

_دلبر من.

تهیونگ لبخندی زد و با دست دیگه اش تتو های مرد رو لمس کرد.

رایحه یاسش شیرین شده بود و قلبش از شدت علاقه تند و تند میزد.

+جونگکوک ؟

جونگکوک به طرفش برگشت و نگاه پسر به ماشین سیاه پشت سرشون رو دید.

ــ هوم؟

+کسی...ما رو زیر نظر داره؟

جونگکوک به ماشین هوسوک که پشت سرشون بود نگاه کرد.

_اره.

تهیونگ با ترس دست مرد رو محکم گرفت.

+چرا؟

جونگکوک لبخندی بهش زد و پشت دست پسر رو لمس کرد.

_اون تیرانداز منه...جانگ هوسوک،ملقب به جیهوپ.

تهیونگ اوهی کشید و به ماشین آئودی جلوش نگاه کرد.

+جیمین هیونگ برادر نامجونیه،نامجونی این اجازه رو نمیده که برادرش پیشتون بمونه...البته اگه بدونه جفتشه با کله جیمینی رو میده.

بعدم ریز برای خودش خندید.

به بیرون نگاه کرد.

حسش به مرد خیلی عمیق تر از چیزی بود که فکر میکرد.

اصیل زاده/noble born./KookvWhere stories live. Discover now