part 10

44 14 9
                                    

دائما ذهنش حوالی امروز صبح و صحبت های مشاور میچرخید موردی که مشاور بهش اشاره کرده بود در عین حال که ترسناک بود ولی کاملا با واقعیت مطابقت داشت
ییبو به تازگی خیلی چیزهارو ازش مخفی میکرد شاید باید مفصلا در این مورد باهاش صحبت میکرد
این موضوع بیشتر از اون چیزی که فکر میکرد موجب آشفتگیش شده بود چی باعث شده بود ییبو از سرکوب کننده برای دوری ازش استفاده کنه ؟
میترسید زمان هایی بوده باشه که علی رغم خواسته ییبو باهاش خوابیده و باعث شده باشه که ییبو برای دوری ازش از سرکوب کننده استفاده کرده باشه

پرونده های روی میز رو به کناری چید و دکمه روی میزشو فشار داد
: به آقای وانگ ژوچنگ بگو بیاد دفترم
گوشیشو از روی میز برداشت و کمی روی عکس دونفره ای که روز ازدواجش با ییبو انداخته بود مکث کرد لبخندهای ییبو واقعا پرستیدنی بود، لبخندی به چهره ییبوی روی پس زمینه گوشیش زد و شماره ییبو رو گرفت

هنوز بوق دوم نخورده بود که ییبو جواب داد
: جان مشکلی پیش اومده ؟
مگه چند وقت بود که موقع کار بهش زنگ نزده بود که همچین فکری میکرد
: نه عزیزم فقط میخواستم بپرسم بیام شرکت دنبالت
ییبو کمی مکث کرد
: نه خودم میام ‌... لطفا زودتر خودتو برسون این قرار برام مهمه

: باشه عزیزم فعلا

: فعلا ، میبینمت

بعد مدت کوتاهی تقه ای به در اتاق خورد و ژوچنگ وارد اتاقش شد
: کاری داشتی ؟
وقتی جان رو در حال پوشیدن پالتوش دید با تعجب پرسید
: به این زودی داری میری ؟

جان در حالی که پالتوشو روی شونش مرتب میکرد گفت
: قرار ملاقات با آقای شانگ یه ساعت دیگست من فعلا کار مهمتری دارم اونو میسپرم به خودت ...

چنگ همینطور که به جانی که از کنارش عبور میکرد چشم دوخته بود گفت
: شوخی میکنی؟ این ملاقات خیلی مهمه

جان قبل خارج شدن از اتاق ساعتشو چک کرد
: نه مهمتر از ییبو

ژوچنگ بدنبال جان که طول سالن شرکت رو به سمت آسانسور طی میکرد افتاده بود و هر کارمندی که در سالن بود با دیدن جان تعظیم میکرد و احترام میگذاشت

: تو که اون پیرمرد عبوس میشناسی اگه قبول نکنه چی
جان قبل از اینکه وارد آسانسور بشه گفت
: اینو دیگه به خودت میسپارم
دستی به شانه چنگ زد
: ناامیدم نکن

.
.
.

وارد سالن منتهی به اتاق رزور شده شد
پیشخدمت در اتاق وی ای پی رو باز کرد و با احترام کنار کشید
مثل اینکه اون آخرین نفری بود که رسیده بود
همه به احترامش بلند شده بودن
سری تکون داد و بعد احوال پرسی روی صندلی خالی کنار ییبو نشست . همه چیز در نهایت دقت و ظرافت چیده شده بود و دیوار شیشه ای سمت راستش نمای فوق العاده ای از روشنای شب پکن داشت

دنیای متاهلی (کامل شده )Where stories live. Discover now