part 17

48 12 2
                                    

چند روزی از آن اتفاق گذشته بود، در طی این مدت، بندرت جان تو عمارت دیده بود.
ونهان به طور نامشخصی از عمارت رفته بود و ماما هنوز از مسافرتش برنگشته بود

در حال رفتن به سمت اتاق هایکوان بود که با جان تماس گرفت ،باز هم مثل دفعات قبل بعد از دوتا بوق ریجکت شد ،این طور که بنظر میرسید جان هیچ جوره علاقه ای به صحبت یا دیدار ییبو نداشت ، ییبو بارها با جان تماس گرفته بود تا در مورد کدورت ها یا سوتفاهم هایی که بوجود اومده باهاش صحبت کنه و حتی اگه کاری کرده که جان ناراحت شده ازش عذر خواهی کنه ولی هربار یا ریجکت میشد یا گوشیش خاموش بود .
خواست پیامی بنویسه که با برخورد به کسی گوشی از دستش افتاد
کریس خم شد و گوشی افتاده روی زمین رو به دست ییبو داد
: عذر میخوام فکر نمیکردم انقدر تو گوشی غرق شده باشی که منو نبینی

ییبو نگاهی به گوشی انداخت هنوز هم کار میکرد.
: نیازی به عذرخواهی نیست من باید جلو راهمو نگاه میکردم

کریس نگاهی به سرتا پای ییبو انداخت
: حالت خوبه ؟ متاسفم که بعد از روز بیمارستان دیگه به ملاقاتت نیومدم در واقع کارام خیلی زیاد بود

ییبو لبخند صمیمانه ای زد
: من یادم رفت که ازتون تشکر کنم در واقع اگه اونشب شما اونجا نبودید معلوم نبود چه اتفاقی میفتاد

کریس دستی به زیر چونش کشید و متفکرانه گفت
: فکر میکنم برای تشکر، دعوت کردن به رستوران کافی باشه

ییبو تک خنده ای کرد و دستشو جلو آورد
: اوکی خوشحال میشم اگه دعوتمو منو برای صرف ناهار قبول کنید

کریس هم دست ییبو رو فشرد
: باعث افتخاره
: پس میبینمتون

اون روز سعی کرد کارهاشو سریع تموم کنه تا زودتر به عمارت برگرده ، شاید شانس اینو پیدا میکرد که جان رو ببینه و باهاش حرف بزنه
ولی زمانی که به عمارت رسید جان هنوز نیومده بود و تصمیم داشت منتظرش بمونه ولی از شدت خستگی نتونست زمان زیادی بیدار بمونه زود بخواب رفت
.
.
.
چند دقیقه ای میشد که بیدار شده بود ولی قصد خارج شدن از تخت رو نداشت ، یادش نمیومد آخرین باری که اینطوری غرق چهره ی جذاب همسرش شده بود چه زمانی بود شاید قبل تمام این دعواها یا شاید آخرین باری که باهم خوابیده بودن .
بعد تصادف، پزشک چند قرص مسکن تجویز کرده بود که باید هر شب مصرف میکرد و به همین دلیل دیشب قبل از رسیدن جان به خواب رفته بود و زمانی که چشم باز کرده بود جان رو کنارش دیده بود ،

جان تنها با شلوارکی کوتاه سمت دیگه تخت جدیدشون بخواب رفته بود و عضلات برجسته بازو و شکمش در معرض دید امگا قرار داشت ، این مدت حتی فرصت اینو پیدا نکرده بود که دلیل تعویض تختشونو بپرسه

دست دراز کرد تا نقطه وسوسه انگیز زیرلب همسرشو لمس کنه ، درست لحظه ای که انگشتش فاصله چندانی با لب جان نداشت چند تقه به در خورد .

دنیای متاهلی (کامل شده )Where stories live. Discover now