part 28

45 13 2
                                    

چهار ماه از جداییش با ییبو میگذشت و جان تو طول این مدت کاملا دیوونه شده بود کاری جز سیگار کشیدن و مست شدن نکرده بود و هرازگاهی که به آخرین حد تحملش میرسید تمام اشیایی که جلوی چشمش بود و خورد و خاکشیر میکرد طوری که ظرف یک ماه نصف اشیای عمارت شکسته و تعویض شده بودن
یادش میومد آخرین باری که هایکوان به عمارتش اومده بود تا بخاطر حال ییبو مواخذش کنه بعد دعوای شدیدی که با هم داشتن کل وسایل های اتاق رو نابود کرده بود ولی وقتی فردا مست به اتاقش برگشته بود اثری از شیشه خورده و اشیای شکسته نبود
هر روز فکر کردن به کاری که ییبو باهاش کرده بود مثل شکنجه بود ولی با این حال جان قرار نبود از فکر کاری که ییبو کرده بود بیرون بیاد بارها آرزو کرده بود که ای‌کاش زمان به عقب بر میگشت و هیچ کدوم از این اتفاقات نمیفتاد ولی بازهم با یادآوری همه چیز عصبی میشد و حتی چندبار به خودکشی هم فکر کرده بود تا شاید از این عذاب و رنج بی پایان نجات پیدا میکرد

با شنیدن صدای ضربه هایی که به در اتاق میخورد بدون اینکه چشماش رو باز کنه بالش رو روی سرش کشید ، وقتی دید صدا قصد متوقف شدن نداره با وجود درد شدیدی که توی سرش پیچیده بود کلافه بلند شد و روی تخت نشست این روزها هر سرصدای کوچیکی باعث عصبی شدنش میشد و شنیدن صداهای گوش خراش بدترین چیزی بود که میتونست بشنوه
کلافه فریاد زد
: مگه نگفتم کسی مزاحمم نشه
صدای خانم جانگ از پشت در به گوش رسید
: قربان عذر میخوام مزاحم شدم میدونم گفتید کسی مزاحم نشه ... ولی این قضیه مهمه

دستی به موهاش کشید و با کلافگی گفت
: بیایین تو
خانم جانگ‌در رو باز کرد و قبل از اینکه چیزی بگه نگاهی به اتاق انداخت کمی صورتش از بوی سیگار و الکلی که تمام اتاق رو در بر گرفته بود تو هم رفت ولی فعلا وقت فکر کردن به این چیزا نبود
: قربان ممکنه بیایید طبقه پایین مطلب مهمی هست که باید بدونید

: فعلا حوصله دونستن چیزی رو ندارم
: آقای پارک پایین هستن تا شما رو ببینن
: برای چی ؟
: لطفا تشریف بیارید توضیح میدیم
بقدری آشفته بود که حوصله دیدن و حرف زدن با کسی رو نداشته باشه با این حال به خانم جانگ گفت
: شما برید من میام
بعد بسته شدن در اتاق نگاهی به اطرافش انداخت با دیدن لیوان نیم پر مشروب که از شب قبل روی میز کنار تخت بود لیوان رو برداشت و یک سره ، سر کشید و بی توجه به درد معده ای که این روزها به سراغش اومده بود ملافه رو از روی خودش کنار کشید و با همون تیشرت و شلوار که از شب قبل به تن داشت به سمت در اتاق قدم گذاشت
شاید اگه چند وقت پیش میگفتن شیائوجان قرار یه معتاد به الکل و سیگاری بشه کسی باورش نمیشد ولی حالا دیدن همچین سرو وضعی حتی باعث تعجب افراد عمارت نمیشد

با رسیدن به نشیمن آقای پارک و مردی که نمیشناختش از جاشون بلند شدند و کمی سر خم کردن
آقای پارک گفت
: ببخشید قربان مزاحم شدیم ولی موضوعی بود که گفتیم باید با شما در جریان بذاریم
جان روی کاناپه نشست و آقای پارک و خانم جانگ و فرد سوم روبروش ایستادن

دنیای متاهلی (کامل شده )Where stories live. Discover now