part 23

43 11 2
                                    

صدای باز شدن ناگهانی در بلند شد

جان با چهره ای که رنگش پریده بود و نگرانی شدیدی که توی نگاهش موج میزد بهش خیره شد
نزدیکتر اومد سرتاپای ییبو رو از نظر گذروند
وقتی نگاهش سمت چشمان ییبو رفت اینطور بنظر میرسید که از دیدن ییبو تو این وضعیت روح از بدنش کشیده شده

با صدای آرومی گفت
: ییبو من اینجام آروم باش
با دیدن جان بغضش شکست اشک از چشمانش سرازیر شد دوباره شروع کرد به فریاد کشیدن و با مشت به سینه جان میکوبید
: تو لعنتی ... تو لعنتی چطور تونستی ...ازت متنفرم

جان دستی که بهش مشت میزد رو گرفت ییبو رو به آغوش کشید
: عزیزم آروم باش
سعی کرد با انتشار رایحش کمی به ییبو آرامش بده و شروع کرد به نوازش آروم پشتش
هنوز هم میتونست زمزمه های آروم ناشی از خشم ییبو رو بشنوه و تقریبا انگار داشت هذیون میگفت

از وقتی خانم جانگ بهش زنگ زده بود با آخربن سرعت خودشو رسونده بود ولی فکرشم نمیکرد اوضاع انقدر بهم ریخته باشه
رایحه جان و نوازش هاش مکررش باعث شد ییبو پس از  کمی تقلا در آغوش جان آروم بشه
جان خم شد و ییبو رو براید استایل از زمین بلند کرد و سمت تخت برد 
بعد از گذاشتن ییبو روی تخت خودش هم کنارش دراز کشید و دوباره تن داغ ییبو رو تو آغوش گرفت و موهای چسبیده به پیشونیشو با انگشت کنار زد
: عزیزم‌ من پیشتم ... حالت خیلی زود خوب میشه

ییبو رو به خودش نزدیکتر کرد و سرش روی شونش گذاشت ییبو قبلا هم هیت شده بود ولی اینبار با همیشه فرق داشت اولین باری بود که ییبو عصبی شده بود کتکش میزد و از همه بدتر به خودش آسیب رسونده بود

میدونست یه چیز این وسط درست نیست ولی فعلا سعی میکرد تا فقط آرومش کنه
ییبو تو آغوشش آروم شده بود ولی بازم هم کمی میلرزید
تنش بشدت داغ شده بود فضای اتاق با رایحه ی غلیظ رزشکلاتی آمیخته با شبنم زیربارون آمیخته شده بود
با شنیدنش صدای ناله ییبو کنار گوشش
کمی عقب رفت و صورت ییبو رو بین دو دستش قاب گرفت ییبو با نگاه خمار به چشماش و لبهاش نگاه میکرد آهسته لب زد
: جان ... میخوامت ... همین الان
میدونست هیت ییبو شدیدتر شده و نسبت به احساسات دیگه ای که داشت غلبه کرده ولی خودش هم بقدری امگاشو اون لحظه میخواست که نمیتونست به چیز دیگه ای اهمیت بده .
صورتشو نزدیک برد و لبهاشو روی لب های وسوسه انگیز امگاش گذاشت همه چی تقریبا آهسته شروع شد و بعد کم کم شدت گرفت همدیگرو عمیق میبوسیدن و لبهای همو میمکیدن زبونشو داخل دهان ییبو فرستاد شروع کرد به مزه کردن زبونش ناله های آرومشون قبل خارج شدن بین دهانشون بلعیده میشد کنترل بوسه رو بدست گرفته بود و ییبو هم‌ مشتاقانه همکاری میکرد
ییبو با وجود لرزشی که تمام بدنشو گرفته بود دستاشو سمت دکمه های جان برد تا بازشون کنه
جان که متوجه تلاش های ییبو شده بود بدون جدا کردن لب هاش روی تخت نیم خیز شد و دکمه های پیراهنشو یکی یکی باز کرد و کاملا از تنش خارج کرد
کمی صورتشو عقب کشید و به چشمان شیشه ای و لبهای خیس پف کرده امگاش نگاه کرد هر دو نفس نفس میزدن و تقریبا توی آتش شهوت و خواستن  می سوختن
پشت انگشتانش را نوازش گونه روی صورت امگا کشید
گویی میخواست مطمئن بشه ییبو هم همینو میخواد ییبو که متوجه مکث جان‌شده بود گفت
: معطل چی هستی ... فقط ادامه بده

دنیای متاهلی (کامل شده )Where stories live. Discover now