🍩دونـات دوازدهم🍩

94 67 54
                                    

با تماس کوتاهی به مادرش گفته بود که شب رو پیش چانیول می‌مونه و به خونه نمیره. هوای سرد و برفی مانع برگشتن بکهیون به خونه شده بود و با اصرار خانم پارک برای موندن، موافقت کرد. از اونجایی که برای صبح فردا مدرسه هم تعطیل بود کمی خیالش راحت شده و هیچ نگرانی باقی نمی‌موند.

روی تخت غلت زد و به چانیولی که پشت میز داخل دفتر چیزی یادداشت می‌کرد نگاه انداخت. چانیول روان نویس فانتزی با طرح فضانورد بانمکی به دست گرفته بود و با کمک چراغ مطالعه کنارش، تند تند چیزی می‌نوشت که بکهیون برای دیدن محتویات داخلش به شدت کنجکاو شده بود.

لب پایینش رو بین دندون هاش گرفت و به پهلو دراز کشید. چانیول اتاق نسبتا بزرگی داشت که با تم ساده کاملا تینیجری طوری دیزاین شده بود. به گفته مادربزرگ یکی از طبقات این ساختمون برای چانیول و همسرش ساخته شده بود که این خبر احساس گرمای عجیبی به بکهیون داد و باعث شده بود مقابل نگاه مادربزرگ خجالت زده بشه و سرش رو پایین بندازه. چانیول هنوز هجده سالش هم نشده بود و یک خونه آماده با سلیقه خودش در این ساختمان پر امتیاز داشت و این پیشرفت فوق‌العاده‌ای برای یک نوجوان بود.

وضعیت مالی خانواده پارک خوب بود و بکهیون قسم می‌خورد با مال خودشون حتی برابری هم می‌کنه. پدر چانیول یکی از موفق‌ترین مهندسان معماری کره جنوبی محسوب می‌شد و بکهیون بارها اسمش رو شنیده بود که پدر خودش باهاش همکاری داشته.

امیدوار بود روزی که دو خانواده با هم ملاقات می‌کردند به خوبی بگذره و از حالا برای روزی که حتی تعیین هم نشده بود، اضطراب داشت.

کمی خودش رو روی تخت جلو کشید و با جلو دادن لب هاش به شکم دراز کشید و پاهاش رو معلق تاب داد. چانیول هربار بعد از چند جمله لبخند می‌زد و گوشه لبش رو می‌گزید.

_چانیولا... میشه به جای اینکه به من بی توجهی نشون بدی و بری لبخندات رو به دفترت بزنی، بیای اینجا پیشم؟

چانیول نگاهش رو از دفترش جدا کرد و به امگای غرغرو و اخموی روی تخت چشم دوخت. چانیول اولین باری که بکهیون رو دید هم امگا همین چهره و حالت رو داشت و تند تند غر می‌زد. همین یادآوری باعث شد با فکر به اینکه چقدر خوش شانس می‌تونست باشه تا این امگا رو انقدر سریع مال خودش کنه، قلبش رو می‌لرزوند.

_الان میام نارگیل شیرینم، یکم صبر کن تا اینجا رو جمع و جور کنم.

_اما الان نیم ساعته دائم به دفترت نگاه می‌کنی و روی صندلیت نشستی و با منم هیچ حرفی نمی‌زنی... می‌خوای اگه مزاحم دلبری کردنات برای دفترت شدم برم خونمون؟ زنگ می‌زنم هیونگم میاد دنبالم هیچ مشکلی ندارم.

چانیول خنده کوتاهی کرد و دفترش رو داخل قفسه و روان نویسش رو داخل ماگ سفید بالای میز جا داد و با دستمال کشیدن به سطح میز، از روی صندلی بلند شد. لبخند زیبایی به امگای اخمو زد و با باز کردن دست‌هاش روی تخت رفت تا بکهیون رو در آغوش بگیره و بکهیون با تمام نارضایتی که داشت، بدون مقاومت و حتی با لبخند محو ریزی، سریع داخل بغل آلفا فرو رفت و صورتش رو به سینه‌اش فشرد.

❥𝖢𝗁𝗈𝗌𝖾𝗇Where stories live. Discover now