پدر و مادر رز ديگه به بيرون رفتناي دائمي رز عادت كرده بودن.
هروقت رز داشت بيرون ميرفت صداشو ميشنيدن كه ميگفت: "ميرم پيش لويي!!" يا "ميرم به خونه ي درختي!"
ولي يه شب وقتي رز ١٣ ساله بود براي ديدن لويي از خونه فرار كرد...فرار كردن از خونه غيرقابل قبول بود رز هم اينو ميدونست و بخاطر همين قبلا اينكارو نكرده بود.ولي اين دفعه براي ديدن لويي اونم انقد دير نميتونست صبر كنه حتما بايد ميرفت
اون خبردار شده بود كه خواهراي دوقلوي لويي بدنيا اومدن و لويي ميخواست كه رز اولين نفر از دوستاش باشه كه اونا رو ميبينه.رز پريد رو دوچرخش و پدال زد تا بيمارستان قلبش از هيجان تند ميزد.
رز تا حد مرگ عاشق لوتي و فيزي بود و ميدونست كه خواهراي بيشتر تو خانواده ي تاملينسون حتي بهتر از اين خواهد بود!شارلوت و فليسيتي تاملينسون بامزه ترين دخترايي بودن كه رز تاحالا ديده بود...
شارلوت يا همون لوتي اون موقه پنج ساله بود و فليسيتي يا همون فيزي هم ٤ ساله بود...رز به بيمارستان رسيد از دوچرخش پياده شد.يه زخم تازه از ديشب رو صورتش داشت...
لويي ١٤ ساله بيرون منتظر رز وايساده بود و وقتي ديد رز رسيده با خوشحالي لبخند زد و با هيجان گفت: " بدو بريم!" و دست رز رو گرفتو با خودش كشيد..
اينكارش رز رو ياد خاطره ي اشناييشون انداخت و لبخند زد...روحيه ي بچگونه ي لويي هنوز خودشو نشون ميداد... :)همينكه رز رفت تو اتاق بيمارستان مامان و ناپدري لويي سرشونو اوردن بالا..
ناپدري لويي در حالي كه يكي از دوقلوهارو نگه داشته بود با خوشحالي گفت: " سلام رز!چطوري؟ "
رز هم با خوشحالي جواب داد: "خوبم ممنون "
به دوقلوها نگاه كرد و گفت: چقد خوشگلن..اسمشون چيه؟
لويي درحالي كه ب خواهراش لبخند ميزد گفت:" فوبی و ديزي.."" اخيي من عاشق اين اسمام!ديزي اسم يه گله مثل اسم من! "
و خنديدلويي تو دلش براي خنده ي رز غش و ضعف كرد و دلش ميخواست بيشتر بشنوه..اون براي رز از ١١ سالگي احساساتي داشت و حالا ١٤ سالش بود..٣ سال مدت زياديه كه يكيو يواشكي دوست داشته باشي بدون اينكه خودش بدونه!
رز از نظر لويي عالي بود...
رز دقت كرد كه خواهراي ديگه ي لويي نيستن و پرسيد: "لوتي و فيزي كجان؟ "مامان لويي درحالي كه ديزي رو تكون تكون ميداد گفت: "خونه همسايمونن،رز دوست داري ديزي رو بغل كني؟ "
YOU ARE READING
Somewhere In Heaven | Complete
Fanfiction[ C O M P L E T E D ] رز بارکلی و لویی تاملینسون در کنار همدیگه بزرگ شدن. عشقشون رو توی یه شب طولانی دور از چشم پدر خشن رز در کلبه متروکی درختی پیدا کردن.. وقتی لویی برای شرکت در اکس فکتور رز رو ترک کرد ، پدر رز سختگیر تر شد و زر و مادرش مجبور...