Chapter Fifteen (سازگاری)

895 151 10
                                    

وقتي رز فهميد چي رو اون دستمال سفره نوشته شده سريع گذاشتش رو ميز و دوباره ردش كرد به لويي و يه نگاه سوالي به لويي انداخت..اون هنوز آماده نبود كه رازشو فاش كنه..و هيچوقتم آماده نميشد..

لوييم با سوال بهش نگاه كرد..ميتونست قسم بخوره كه صورت رز وقتي بهش نگاه كرد پر از احساس بود...درد و ناراحتي بهش حجوم آورد و يه ذره اميدي كه براي پيدا كردن رز "نمرده" داشت رو از دست داد..و فقط اين فكر براش مونده بود كه اسم نامزد ليام واقعا ماريه..فقط مشكلي كه لويي باهاش داشت اين بود كه نميتونست اون دختر رو به اين اسم صدا كنه..

ليام لوييو از افكارش كشيد بيرون و پرسيد:"خب لويي..تو چيكارا ميكردي؟ "

لويي سعي كرد حرف بزنه..نه اينكه نتونه حرف بزنه..فقط نميتونست كلمات درستو پيدا كنه..آخه هنوز از درست نبودن فكرش درباره ي "رز زنده" تو شوك بود..

بالاخره تونست حرف بزنه: " من خوب بودم...تو و رز چطور بودين؟ "

بله اين يه اشتباه بود كه فضا رو با شگفتي پر كرد.همه ي پسرا مخصوصا ليام نگاهش كردن..لويي فكر كرد كه يهو رنگ رز پريد..ولي شايدم بخاطر نور رستوران بوده
لويي سريع گفت: " اِ..يني ماري "

فضا دوباره به حالت معمولي برگشت ولي قيافه ي رز هنوز همونجوري بود..
ليام لبخند زد و گفت: " بهتر از هميشه "

كه باعث شد لويي احساس بدي تو شكمش احساس كنه
نايل داشت نوشيدني ته ليوانشو هورت ميكشيد..البته ليوانش خالي بود..با اينكه همش ده دقيقه بود كه نوشيدنياشونو اورده بودن

ليام به اين كاراي بچگونه ي دوستش خنديد..خوشحال بود كه با پسرا بود..با كسايي كه روياهاشو باهاشون زنده كرده بود

رز با يكم پررويي با همون لحني كه لويي ازشون پرسيده بود،از نايل پرسيد: " خب نايل..تو چطور بودي؟ "

لويي بخاطر اينكارش لبخند زد و ارزو ميكرد كه اي كاش اون واقعا رز بود..

نايل نيشش باز شد و به روزاي گذشته فكر كرد و آه كشيد و گفت: " واقعا عالي بود..صنعت رستوران داریـــ... "

زين با پوزخند حرفشو قطع كرد: " صنعت؟ "
و هري و ليام خنديدن

رز جلوي خنده هاي خودشو گرفت و گفت: " هيس زين!بذار نايل حرفشو بزنه "

نايل لباشو جمع كرد و گفت: " آره زين بذار نايل حرف بزنه! "

و ادامه داد: " به هرحال..همونطور كه ميگفتم صنعت رستوران داري واقعا باحاله..من واقعا لذت ميبرم و عاشق غذام"

بقيه بجز لويي كه هنوز تو فكر بود لبخند زدن..

زين ميخواست نايلو اذيت كنه بهش گفت: " خب نايل..ببينم تو هنوز يه خانم خاصيو براي خودت درنظر نداري؟ "

Somewhere In Heaven | CompleteWhere stories live. Discover now