Chapter Thirteen ( برچسب زدن)

863 153 11
                                    

اون موقع انگار كل دنيا متوقف شده بود.رز ديگه ليام يا هيچكسيو جز لويي نميديد...لوييم بهش زل زده بود..چشماي آبيش ديوونه شده بود...

لويي از آخرين باري كه رز ديده بودش خيلي فرق كرده بود..مطمئنا بزرگتر شده بود..شايد بزرگتر از سنشم نشون ميداد..

چشماي آبي آسمونيش خون شليك ميكرد(قرمز شده بود) و تيره تر از هميشه بود..موهاش شونه نشده و بهم ريخته بنظر ميومد..ولي براي رز مهم نبود..لويي تاملينسون،عشق قديمي گم شدش..جلوش وايساده بود

بعد رز ياد ليام افتاد..ليام،نامزدش..اون ازدواج كرده بود..

يادش اومد عاشق ليامه نه لويي..لويي براش فقط يه عشق كوچولوي بچگياش بود ولي ليام به زودي قرار بود دامادش باشه...

دقت كرد كه الان اون و لويي بايد مدت زيادي باشه كه بهم زل زدن بخاطر همين روشو از لويي برگردوند و به ليام زل زد و سعي كرد صورت لويي رو از ذهنش بيرون كنه

لويي تو يه شوك واقعي و كامل بود..اين دختره خيلي شبيه رز بود ولي موهاش بجاي قهوه اي،مشكي بود ولي ميتونست ريشه ي موهاشو ببينه كه دارن از قهوه اي به مشكي تغيير رنگ ميدن و بهش نشون ميدادن كه در اصل موهاش قهوه اي بوده..

ولي چيزي كه خيلي ميترسوندش،چشماي اون دختر بود.اونا خاكستري بودن و دورش آبي كمرنگ..اونا زيباترين چشما تو دنيا بودن و لويي فقط يه نفرو با همچين چشمايي ديده بود...رز.

يه صداي آشنايي با هيجان داد زد: " لويي! "

لويي دستايي كه دورش پيچيده شد و بغلش كرد رو حس كرد ولي هنوز تمركز و توجهش رو اون دختر بود...

اون صدا گفت: " كجا بودي؟ "

لويي صدارو تشخيص داد..صداي دوست قديميش،هري، بود

لويي نايل و زين رو بغل ميكرد و هي يواشكي نگاهايي به اون دختره شبيه رز مينداخت و گفت:"هيچي كارامو پيش مي بردم "

رز هم هي يواشكي لويي رو نگاه ميكرد و چشماي خودشو باور نميكرد..البته بيشتر توجهش به ليام بود..رز بيشتر دست ليامو فشار داد و ليام با نگراني نگاهش كرد...

همه ي پسرا به جز لويي لبخند زدن و بعد همه بيرون رفتن و رز رو توی اتاق تنها گذاشتن...

منشي كه ديد رز تنها نشسته رفت پيشش..

" سلام!ديدمت كه با ليام بودي "

" آره ما نامزد كرديم"

لبخند زد و حلقشو نشون داد

" اوه خيلي خوشگله!...من تيفاني هستم،اسم تو چيه؟ "

Somewhere In Heaven | CompleteOpowieści tętniące życiem. Odkryj je teraz