Chapter 22

30 8 2
                                    

***

صداي آلارم گوشيم كه بلند شد من حس ميكردم اصلا نخوابيدم.احساس كرختى مسخره اي داشتم و حس ميكردم به جاي اينكه٦ساعت خوابيده باشم ٦ساعت دوييدم .

از جام بلند شدم.مامان صبحونه روي ميز چيده بود اما من فقط دو قاشق از سريالمو با شير خوردم و بعد بلند شدم.واقعا ميل نداشتم.

-تو كه چيزى نخوردى

-نميتونم.ديرم شده مامان خدافظ

دروغ گفتم.ديرم نشده بود.هوا بازم ابرى بود و سرد.دستامو روى بازوهام گذاشتم و منتظر كايلى شدم.اون شب پيش بهم تكست داده بود كه براش وايسم.
بالاخره اون اومد و من بدون معطلى سوار شدم.

-امروز چطوري؟!

كايلى با نشاط گفت و دنده رو جابجا كرد.

-خوب...و تو؟

-منم خوبم.ما فردا داريم ميريم...

-چــــى؟!ولى قرار بود تا ترم بعد بمونيد

-ميدونم.اما كارامون زودتر درست شد و پدرم ميگه نبايد لفتش بديم.معلومه كه اون ميخواد نزديك خانواده اش باشه.

-آه

عاليه...روزمو ساخت..!

وقتى به مدرسه رسيديم بارون شروع شد.من مايك رو از دور ديدم كه پيش چند تا پسر وايساده و حرف ميزدن.اون از دور متوجه من شد و به سمتم اومد.
-سلام!

اينو شنيدم وقتي مايك داشت به سمتم ميومد.

-نايـــل!

من با شوق گفتم وقتي اونو ديدم پيشم ايستاده و با اون دندوناي كج و كوله اش بهم لبخند ميزنه.

-سلام كيت

مايك رسيد بهمون.

-سلام مايك

منو نايل همزمان گفتيم و بعد به هم لبخند زديم.

-چه خبره كيت؟!

مايك پرسيد و به نايل نگاه كرد.

-من مطمئنم در مورد نايل به تو گفته بودم.اون دوستمه.

-خوشبختم

نايل دستشو دراز كرد ولي مايك باهاش دست نداد و من گونه هام داغ شد از خجالت.اون مرد گُنده هنوز رفتار درست رو بلدنيست..
ما تو يه سكوت بد ايستاده بوديم

-سارا!!

مايك با هيجان گفت و به پشت سر من نگاه كرد.

-باورم نميشه خودتى؟

مايك از بغل من رد شد و من برگشتم تا ببينم قضيه چيه.
اون عقب يه دختر وايساده بود و كتاباشو تو بغلش گرفته بود.اون موهاي طلايي داشت كه تا سر شونه هاش ميومد و خيلي خيلي خيلي.....از من زيباتر بود.چشماي آبي روشن داشت و هيكلش فوق العاده بود.اون يه دامن كوتاه پوشيده بود و من ....يه شلوار مسخره معمولي!چرا من دارم خودمو با اون مقايسه ميكنم؟!

-باورم نميشه اينجايى دختر!

با صداى مايك متوجه شدم كه به اون دختر زل زدم.
-مايك! فكر نميكردم اينجا ببينمت!

اون صداي لطيفي هم داشت و من نميدونم چرا اما حس خوبـى به اون نداشتم.

جلوى چشماي شگفت زده ى من مايك اون دختررو بغل كرد.
-اوه سارا نميدونى چقدر دلم برات تنگ شده بود.اصلا نميدونستم كجا پيدات كنم.

اون دختر يه لبخند ناز زد و من چشمامو بستم.نايل مچ دستمو گرفت و من به زور لبخند زدم.

Save you tonight(Harry Styles)حيث تعيش القصص. اكتشف الآن