Chapter 12

28 9 0
                                    

منم بلند شدم و كتش رو روي شونم جابجا كردم.اون گرماى خوبـى داشت.نه تا حدى كه كامل گرمم كنه اما خوب بود.
نايل خداحافظى كرد و برگشت توى ساختمون.
وقتى به ماشين رسيديم من كت رو از روي دوشم برداشتم و گرفتم سمت هرى و گفتم:ممنون..

-اون چيزى نبود.

هرى گفت و لبخند زد.من توى ماشين نشستم و نفسمو "ها"كردم بيرون.
هرى هم نشست و ماشينو روشن كرد.
من دستامو روى بخارى ماشين چسبوندم وماشين در سكوت حركت ميكرد.

-تو...تو...خيلى دوسش دارى؟

هرى سكوت رو شكست.

-كى رو؟!

من با تعجب پرسيدم.

-خب..منظورم دوست پسرته

-اره! من عاشقشم

من اينو گفتم و هرى سرشو برگردوند تا نگام كنه.ما چشم تو چشم شديم و من سرمو چرخوندم.

-خونه تون كجاست؟

هرى پرسيد و من ادرس خونمونو بهش دادم.
من با اين اتفاق امشب ياد فيلما افتادم.هميشه وقتى تو يه فيلم پسره به دختره خيانت ميكرد من ميخنديدم و با خودم فكر ميكردم كه محاله مايك با من همچين كارى كنه! و بدتر اينكه بعد از اون كار بدش سمتم نياد.

-انقدر بهش فكر نكن.

هري منو از افكارم بيرون كشيد.من فقط لبخند نامفهومى زدم.بالاخره رسيديم در خونه.

-مرسى كه منو رسوندى.

درحاليكه از ماشين پياده ميشدم اينو گفتم.

-اشكال نداره.

هرى گفت و لبخند زد.

-خيلي خب....خدافظ..!

من گفتم و سعى كردم چشممو از روى چال لعنتى گونه ش وردارم.
اون خدافظي كرد و رفت و من وارد خونه شدم.
وقتى تو اتاق رفتم دوباره بغضم تركيد.
لباسمو در اوردم و به وقتى فكر كردم كه داشتم ميپوشيدمش.من اون موقع خوشحال بودم و چندثانيه بعدش مايك رو ديدم.
خب من نميخوام مادرم با اين قيافه ى داغون و چشم هاى پف كرده ى قرمز منو ببينه پس تصميم گرفتم كه از اتاق بيرون نرم.
برق اتاق رو خاموش كردم و رو تختم دراز كشيدم.
به گوشيم نگاه كردم.البته كه من يه احمقم.اون حتى به خودش زحمت نداده يه زنگ بزنه.ديگه كم كم دارم پى ميبرم به اينكه مايك ....دوستم نداره؟!

Save you tonight(Harry Styles)حيث تعيش القصص. اكتشف الآن