Chapter 25

71 10 3
                                    

(شخصيت كايلى:Ashley Tisdale)

~داستان از نگاه كيتى

تقريبا ساعت ٥بعد ازظهر بود كه گوشيم زنگ خورد.در حاليكه لباسامو اتو ميزدم تماس رو وصل كردم.

-كيت؟

-سلام كايلى.چي شده؟!

-ميخواستم بگم....ما الان داريم ميريم....مثل اينكه بابام خيلى عجله داره....

-اوه خدا!من دارم ميام اونجا كايلى.

گفتم و قطع كردم.پالتوم رو روى همون لباسا پوشيدم و كلاهمو روى سرم گذاشتم و روى اسكيت بردم پريدم و تا اونجا به سرعت رفتم.
كايلى جلو در بود وقتى من رسيدم.

-اوه...خدا...بالاخره رسيدم

نفسم بند اومده بود وسعى ميكردم هوا رو داخل ريه هام بكشم.

-خدايا!تو چقدر با عجله اومدى!ما كه توى دو دقيقه از اينجا نميرفتيم!!

-حالا هرچى...

-بيا تو..خونه هنوز وسايل داره...

-فكر ميكردم شما اثاثيه تونو جمع كرديد؟

اينو گفتم وقتي ديدم خونه اونا مثل قبل مبله ست.

-نه پدرم ميگه ما اين خونه رو مبله ميفروشيم و اونجا دوباره وسيله ميگيريم.اون ميگه حمل كردن ين وسايل به امريكا سخته.

-منطقيه..

ما نشستيم و باهم حرف زديم و اصلا نفهميديم چطور يك ساعت گذشت..

-اونا دارن منو صدا ميكنن....پرواز منو مامانم يك ساعت ديگست و الان ما بايد به فرودگاه بريم.

من فقط آه كشيدم.من نميتونستم براى بدرقه با اون برم و بيشتر از قبل بغضم گرفت.

-خيلى خب...

من گفتم و به سمتش رفتم.كايلى دستاشو باز كرد و ما همديگرو محكم بغل كرديم.

-ما باز همديگرو ميبينيم.مگه نه؟

من پرسيدم و خودمم جوابشو ميدونستم.

-اره.ميبينيم.ميدونم كه ميبينيم!

من محال بود هيچوقت به امريكا برم حتى براى سفر.منو مامان هيچوقت سفر نميرفتيم.

قبل از اينكه حرف بزنم بُغض لعنتيم تركيد و اشكام جارى شدن.

-من هيچوقت فراموشت نميكنم كايلى.هيچوقت

-منم همينطور....تو بهترين دوست من مي مونى...

بدترين لحظات زندگيمو داشتم سپرى ميكردم..
ما بالاخره از هم دل كنديم و من اشكامو پاك كردم.
-برام نامه بنويس.

كايلى گفت و من اسكيت بُردَ م رو كه به ديوار تكيه داده بودم برداشتم.

-حتما...

لقد وصلت إلى نهاية الفصول المنشورة.

⏰ آخر تحديث: Sep 15, 2015 ⏰

أضِف هذه القصة لمكتبتك كي يصلك إشعار عن فصولها الجديدة!

Save you tonight(Harry Styles)حيث تعيش القصص. اكتشف الآن