(شخصيت كايلى:Ashley Tisdale)
~داستان از نگاه كيتى
تقريبا ساعت ٥بعد ازظهر بود كه گوشيم زنگ خورد.در حاليكه لباسامو اتو ميزدم تماس رو وصل كردم.
-كيت؟
-سلام كايلى.چي شده؟!
-ميخواستم بگم....ما الان داريم ميريم....مثل اينكه بابام خيلى عجله داره....
-اوه خدا!من دارم ميام اونجا كايلى.
گفتم و قطع كردم.پالتوم رو روى همون لباسا پوشيدم و كلاهمو روى سرم گذاشتم و روى اسكيت بردم پريدم و تا اونجا به سرعت رفتم.
كايلى جلو در بود وقتى من رسيدم.-اوه...خدا...بالاخره رسيدم
نفسم بند اومده بود وسعى ميكردم هوا رو داخل ريه هام بكشم.
-خدايا!تو چقدر با عجله اومدى!ما كه توى دو دقيقه از اينجا نميرفتيم!!
-حالا هرچى...
-بيا تو..خونه هنوز وسايل داره...
-فكر ميكردم شما اثاثيه تونو جمع كرديد؟
اينو گفتم وقتي ديدم خونه اونا مثل قبل مبله ست.
-نه پدرم ميگه ما اين خونه رو مبله ميفروشيم و اونجا دوباره وسيله ميگيريم.اون ميگه حمل كردن ين وسايل به امريكا سخته.
-منطقيه..
ما نشستيم و باهم حرف زديم و اصلا نفهميديم چطور يك ساعت گذشت..
-اونا دارن منو صدا ميكنن....پرواز منو مامانم يك ساعت ديگست و الان ما بايد به فرودگاه بريم.
من فقط آه كشيدم.من نميتونستم براى بدرقه با اون برم و بيشتر از قبل بغضم گرفت.
-خيلى خب...
من گفتم و به سمتش رفتم.كايلى دستاشو باز كرد و ما همديگرو محكم بغل كرديم.
-ما باز همديگرو ميبينيم.مگه نه؟
من پرسيدم و خودمم جوابشو ميدونستم.
-اره.ميبينيم.ميدونم كه ميبينيم!
من محال بود هيچوقت به امريكا برم حتى براى سفر.منو مامان هيچوقت سفر نميرفتيم.
قبل از اينكه حرف بزنم بُغض لعنتيم تركيد و اشكام جارى شدن.
-من هيچوقت فراموشت نميكنم كايلى.هيچوقت
-منم همينطور....تو بهترين دوست من مي مونى...
بدترين لحظات زندگيمو داشتم سپرى ميكردم..
ما بالاخره از هم دل كنديم و من اشكامو پاك كردم.
-برام نامه بنويس.كايلى گفت و من اسكيت بُردَ م رو كه به ديوار تكيه داده بودم برداشتم.
-حتما...
أنت تقرأ
Save you tonight(Harry Styles)
Fanfictionكيت فقط يه دختر معموليه و عاشق دوست پسرشه! داستان رو بخونين تا ببينين كه چطور زندگي كيت تغيير ميكنه و اون تا ته خط ميره اما اون در واقع اول زندگيشه.....