همه ی بدبختیهای نوع بشردرست اززمانی شروع شدکه اون تونست معنی "درد"رودرک بکنه.اگه ماتوانايی درک دردرونداشتيم،اگه نميفهميديم دوروبرمون داره چه اتفاقی ميفته يااگه نميدونستيم بعضی اتفاقها چه تاثيری ممکنه روی زندگيمون بذارن،زندگی شايدخيلی آسونترازچيزی که الان هست ميشد.
ماانسانهاموجودات شجاعی هستيم.چون مادردرو ميپذيريم،باهاش زندگی ميکنيم وحتاباوجوداون خوشبختيم.
من معتقدم،درد"قسمتی"اززندگی نيست.اون خودزندگيه وماچاره ای نداريم جزاينکه بهش عادت بکنيم.
YOU ARE READING
Maggy's Planet(1)
Fanfictionهری يه سياره نداشت. چيزی که اون داشت يه کهکشان ناشناخته بود:) [Dedicated to all the broken girls in the whole wide world:")]