Chapter2:موجودفوق العاده

1.4K 199 29
                                    

شمااحتمالن بعدازبيست سال به چهره تون عادت ميکنين.به تک تک خطوط وحالتاش.به فاصله ی بين دندوناتون يابه چالی که موقع خنديدن روی گونه تون ايجادميشه.به رنگ چشمتون،استخون بندی فکتون وبلندی پيشونيتون.امامن...من هيچوقت عادت نکردم.
من هيچوقت به اون چشمای لعنتی واون لبهای لعنتی ترعادت نکردم.هيچوقت بااون بينی مضحک روی صورتم کنارنيومدم وباموجی که به موهای کوتاهم حالت ميدادوازفرق سرتاکنارگوشم ادامه پيداميکرد.من هرروزروبروی آينه وايميستادم وازخودم متنفرميشدم.انگاراين جزعی ازبرنامه ی روزانه م شده بود.من ازخواب بيدارميشدم،خودموتوی آينه ميديدم وازچيزی که ميديدم متنفرميشدم.وبعدازاون به بقيه ی کارهام ميرسيدم.
نميتونم حدس بزنم چه تصويری ازمن توی ذهن شماشکل گرفته اماهرچی که هست احتمالن با"من"تفاوت داره.چون هرکس تعريف خودش رواززيبايی داره ومن نميدونم تاچه حدازتعريف شمااززيبايی فاصله گرفتم.بااين حال تنهاچيزی که ميتونم بگم اينه که:من زيبانيستم!
*****
اينکه ازصورتت متنفرباشی دليل نميشه که بخوای عوضش بکنی.خب،من ازش متنفربودم.بيشترازهرچيزديگه ای توی دنيا.ولی نميخواستم خودموگول بزنم.من ميتونستم اونقدرآرايش بکنم که شبيه دخترای توی مجله هابشم.ميتونستم خوشگل باشم (درواقع قيافه ی من اونقدربدنبودکه نشه باآرايش درستش کرد).امانخواستم.شايدبرای چندساعت مگی خوشگل ميشد.امابعدازاون دوباره تبديل ميشدبه همونی که ازش متنفربود.من آدم منطقی ای نبودم. فقط نميخواستم به خودم دروغ بگم.
امااون روزگبريل شونه هامومحکم گرفت ومجبورم کردروی صندليش جلوی ميزآرايشش بشينم تااون بتونه صورتمونقاشی بکنه.بهش گفتم:لوازم آرايش جزو وسايل شخصی محسوب ميشن.
_من مشکلی ندارم.
_ولی من نميخوام گبريل نميخوام...
_امروزفرق داره مگ.سعی کن دخترخوبی باشی ومزاحم کارمن نشی.
_چراامروزبايدفرق داشته باشه؟
_چون امروزتوبعدازيک سال ميخوای يه رابطه ی جديدوشروع کنی.
زيرلب زمزمه کردم:يک سال وهفتادروز! اون گفت:چی؟
_هيچی
احمقانه بود!من حساب تک تک روزهايی که ازجدايیمون گذشته بودروداشتم.حتاميتونستم بگم که توی هرروزچه اتفاقی افتاده.حافظه ی من قدرت عجيبی توی ثبت درد هاداشت.
گفتم:هنوزمعلوم نيست که اين رابطه شکل ميگيره يانه.حتااگربخوادشکل بگيره...
_حتااگه بخوادشکل بگيره چی؟
_توميخوای من صورتموعوض بکنم؟فکرميکنی هيچ چيزديگه ای توی من به جزيه صورت آرايش کرده نميتونه اونوجذب بکنه؟
_اينطورنيست مگ!
_همينطوره.اعتراف کن که داشتی به همين فکرميکردی.
اون به خودش ومن توی آينه نگاه کرد.بعدهمونطورکه به نقطه ی نامعلومی توی آينه خيره شده بودجواب داد:اين اولين قراره.توی اولين قراربيشترازهمه چيزظاهره که ظرف مقابلوبه سمت توجذب ميکنه. خم شدوگونه ی منوبوسيد:توبعدن وقت داری که به اون نشون بدی چه موجودفوق العاده ای هستی!

Maggy's Planet(1)Where stories live. Discover now