Chapter31:تازمانی که دوستم داشته باشی

939 147 63
                                    

هری جعبه ی پیتزاروبه سمت من هل دادوگفت:بخور
-نمیتونم
دستموبه طورافقی تاگلوم بالاآوردموگفتم:تاخرخره خوردم.
-منظورت همون دوقاچ ونصفی بودکه توی رودربایستی بامن خوردیشون؟
-جدی میگم هری.دیگه جاندارم!
اون ابروهاشوبالادادوپرسید:شبهاشام نمیخوری؟
سرموبه نشونه ی تأییدتکون دادم:و...چرا؟
-اینطوری بهتره.
-نکنه تو...بیخیال.نگوکه توی رژیمی.
-خب...نه به طوررسمی.ولی میشه گفت!
اون دهنشوکج کردوقیافه ی مضحکی به خودش گرفت:این یه رژیم چاقیه؟
-معلومه که نه.
من خندیدم:مطمئنن شام نخوردن ازراهکارای مناسب برای چاق شدن نیست.
-پس چی؟تورژیم پوست واستخون شدن گرفتی یاازدست دادن عقل؟نگوکه این مربوط به همون "آنو بلاه بلاه بلاه"میشه.
-دقیقن مربوط به همونه.
-توشام نمیخوری که چاق نشی؟خدای من...جدن تصمیم داری خودتوتبدیل به یه اسکلت بکنی.
-واین فقط مربوط به شام نمیشه.
چشماموریزکردموادامه دادم:شیرینی جات،تنقلات،غذاهای چرب وگاهی آبمیوه ها.
-حتاچیپس وبستنی شکلاتی؟
-حتاچیپس وبستنی شکلاتی!
هری برای چندثانیه باتعحب بهم خیره شد.بعدگفت:میدونی چیه؟من اصلن دوست ندارم بایه مشت استخون سکس داشته باشم...
-صبرکن...چی گفتی؟
-گفتم که دوست ندارم...
-من این کاروبرای کسی انجام نمیدم.این مربوط به خودم میشه نه کسی که قراره باهام سکس داشته باشه.
-همه ی دخترا برای همین چیزارژیم میگیرنوبه خودشون میرسن.
-خب من مثل همه ی دخترانیستم.من به خاطرچیزی که خودم دوست دارم رژیم گرفتم نه برای حرف مردم.
-شرط میبندم جردهم دوست نداشته بایه اسکلت توی تخت خواب بخوابه.
-من وجردباهم سکس نداشتیم.
من گفتم ویکدفعه همه جاساکت شد.میتونستم صدای تیک تاک ساعت روبشنوم:توباکره ای؟
-خب...تقریبن
-منظورت اینه که...توچندسالته؟
یه نفس عمیق کشیدموجواب دادم:بیست
-منظورت اینه که توبیست سالته وهنوزباهیچکس سکس نداشتی؟
-چه اشکالی توی این وجود داره؟
لحن صحبت هری باعث شده بودخنده م بگیره.اون ساعدهاشوموازی باهم کناربدنش نگه داشت وگفت:جیزز...باورم نمیشه.
دستهاشوبهم زدوهمونطورکه میخندید دوتاانگشت اشاره ش روبه طرف من گرفت:توباکره ای مگی...هی من خیلی وقته یه دخترباکره رونبوسیدم.
چشمهاموتوی حدقه گردوندم وگفتم:اگرمیدونستم اینقدرهیجان زده میشی مطمئنن زودتربهت خبرمیدادم.
-خیلی خب.
اون به مبل لم دادوچندتانفس عمیق کشیدتابتونه جلوی بیشترخندیدنش روبگیره:چرا؟
-چراچی؟
بابی حوصلگی پرسیدم.هری جواب داد:چراباجرد...؟
جمله ش روباشیطنت ناتموم گذاشت ومنتظرجواب من موند:خب اون...نمیدونم.فقط نمیتونستم خودموبااون تصوربکنم درحالی که...
دستهاموروی زانوهام کشیدم:نمیخواستم!
-نمیخواستی.
هری گفت ومن سرتکون دادم:واون به خاطرجرد بود؟
-میشه گفت.
-واگریه نفردیگه ازت بخواد...؟
-یه نفردیگه؟
-من!
اون گفت و من نفسم روتوی سینه م حبس کردم.
خب اون نمیخندیدوهیچ اثری ازشوخی توی صورتش دیده نمیشد.فقط باجدیت بهم خیره شده ومنتظربودتاچیزی بگم.
قسمتی ازوجودمن دیوانه وارمیخواست که پیشنهادش روقبول بکنم.همون قسمتی که هنوزداغی لبهاش وطرزبوسیدنش روبه خاطرداشت.همون قسمتی که میتونست سفتی ماهیچه های قفسه ی سینه ی اون روزیرانگشتهای من بازسازی بکنه.
امایه قسمت دیگه هم توی وجودمن بودکه میگفت:حتابهش فکرهم نکن. اون قسمت،خاطره ی جردبودباچشمهای آبی ولبخندهای دندون نماش.اون قسمت نسبت به حس درد،خیلی حساس بود.
-ه...هری ،من...
چشمهاموبستم وپیشونیم روبادست راستم ماساژدادم:فکرنمیکنم که این ایده ی خوبی باشه.
-چرا؟ماقرارنیست دردسردرست کنیم.خانواده ت...
-بحث خانواده نیست.شایدباورت نشه که مامان من حتاحاظره من بچه ی توروداشته باشم تااینکه بدون ارتباط باهیچ جنس مذکری زندگی بکنم.
-پس مشکل چیه؟
توی صداش دیگه هیجانی حس نمیشد.جواب دادم:مشکل منم.
-منظورت اینه که نمیخوای بامن...
-نه
حرفش روقطع کردم:منظورم اینه که نمیخوام وابسته بشم.

هری اخم کرد:وابسته؟
-نمیخوام بگم...ببین منظورم این نیست که تو آدم غیرقابل اعتمادی هستی...به هیچ وجه.اما هنوزهم این رابطه ازنظرمن سسته.نه به خاطرتو هری.به خاطرمن.
اون خواست چیزی بگه امامن بهش اجازه ندادم:میدونم که میخوای بگی من مشکلی ندارم وتودوستم خواهی داشت وهیچ جای نگرانی وجودنداره وچیزایی مثل این.اماتونمیدونی...توتمام نقطه های تاریک منونمیشناسی.تونمیدونی من چقدرمیتونم آزاردهنده باشم.تومگی رونمیشناسی هری.
چندثانیه مکث کردم وبهش اجازه دادم به حرفهام فکربکنه.بعدادامه دادم:من تورودوست خواهم داشت تازمانی که دوستم داشته باشی.و اگر یه روزازمن خسته شدی،اگرخواستی که کس دیگه ای رو برای همیشه ت انتخاب بکنی،من سرزنشت نمیکنم.من فقط برات آرزوی خوشبختی میکنم وسعی میکنم فراموشت کنم.
گفتم ولبخندزدم.درحالی که واقعیت چیزدیگه ای بود:من دوستش داشتم تامیلیارها سال بعداززمانی که دیگه دوستم نمیداشت.

Maggy's Planet(1)Dove le storie prendono vita. Scoprilo ora