خب من از سه شنبه ها خوشم نمیاد >:|
پس مراقب خودتون باشین >:)
طوری که هری مراقب اشتون بود، نایل مراقب جکی، زین مراقب لیام، کریستوفر مراقب اشتون، کایل مراقب خودش، لویی مراقب نایل، لوک مراقب اشتون و جکی مراقب لوک بود
آه کمی پیچیده شد ولی کریستوفر واقعا نباید مراقب اشتون باشه چون هری و لوک مراقبش هستن!
لوک حلقه ی مادر اشتون رو کنار مدالش انداخته بود و خیال نداشت به این زودیا انگشتر رو بده به اشتون. اونا زیر چیز چادر مانندی که با برگ ها درست شده بود نشستن. همه مشغول یه کاری شدن
"دستت چطوره؟"
هری آروم از لویی پرسید. لویی که انگار تازه یادش اومده بود، پانسمان رو باز کرد. زخمش ترمیم شده بود فقط یه رد سرخ ازش باقی مونده بود
"واو"
هری گفت و لویی احساس سربلندی کرد؛ البته این حس رو هم داشت که هری بیش از اندازه بهش نزدیک شده. لویی ظرف فلزی دارو رو بیرون آورد. به چشمای سبز و رنجیده ی هری نگاه کرد
"الان میتونم اینو روی زخم برادرت بزنم؟"
لویی پرسید. هری نفسشو فوت کرد
"اون تنها کیه که دارم...مراقب باش لطفا"
هری خواهش کرد. لویی لبخند کوچولویی زد و از جا بلند شد
"خب آممم...اسمت چی بود پسر کیوت؟"
لویی پرسید. اشتون مظلومانه به لویی نگاه کرد. آروم زمزمه کرد: "اشتون" لویی لبخند زد و جلوش زانو زد. دستش رو گرفت جلوی اشتون
"یادته دیروز من از این دارو زدم به زخمم؟"
"بله"
"خب...الان این زخم خوب شده، من و برادرت فکر کردیم شاید بهتره زودتر زخم تو رو هم معالجه کنیم"
لویی آروم توضیح داد. هری هم کنار لویی نشست
"بهت حق میدم اگه بترسی، ولی ببین زخم لویی خوب شده"
هری گفت. اشتون آب دهنشو قورت داد
"من نمیترسم"
اون زمزمه کرد. لوک که دید هری و لویی دور اشتون جمع شدن، زود خودشو به اونا رسوند
"چیکار میکنین"
"لوک خواهش میکنم!"
هری گفت. وقتی لوک اون ظرف فلزی رو دید، چشماش گرد شدن
"مگه...مگه رو زخم خودت اثر کرد؟ ببینم!"
لوک زود دست لویی رو گرفت و به جای زخم نگاه کرد
"واو پسر! کی این دارو رو درست کرده؟"
لوک پرسید. لویی هاش کرد و به نایل گفت کمتر با اون دختره فلیرت کنه و زودتر بره دنبال برگ های پهن و سالم که کشنده هم نباشن! نایل و جکی رفتن دنبال برگ بگردن
YOU ARE READING
bermuda passengers ‣ larry.ziam.lashton.niall ✓
Adventure"نفرت درون من اونقدر قوی بود که نتونستن بُکُشنم، درعوض همه ی شیاطین اینجا تحت فرمان منن" *برای بهتر متوجه شدن داستان از مقدمه نپرید*