فوت فوت فوت
قربانی ها یکی یکی روی زمین افتادن. اشتون با ترس به لوک که کنارش، بیهوش افتاده بود نگاه کرد ولی یه چیز سوزن مانند رفت تو گردنش خودش هم کنار لوک افتاد
وقتی چشمش رو باز کرد، یه جای تاریک بودن که با نور نارنجی آتش روشن شده بود. اشتون سعی کرد تکون بخوره ولی بدنش لمس بود. به دور و بر نگاه کرد و فهمید روی یه صندلی نشسته و دستا و پاهاش بسته ن. ترسید...نکنه بومی های اینجا گرفته باشنشون؟
خدای من!
صدای جیغ یه نفر باعث شد چشمای اشتون گرد بشن...صدای هری بود. اشتون بیشتر تقلا کرد تا بره و برادرش رو نجات بده ولی نمیتونست تکون بخوره. اشکاش صورتشو خیس کردن و صداهای خفه ای از گلوش بیرون اومدن اما به پارچه که روی لباش بود برخوردن و برگشتن
اشتون ایستاد...باید فکرشو به کار مینداخت. باید...باید از اینجا فرار میکرد...باید بقیه رو نجات میداد
وقتی شنید یکی داره میاد بی حرکت سرجاش نشست...یه چیز...یه...یه روح؟ شبه؟ سایه؟ هرچی که بود اومد داخل. ولی اون...اون خیلی شبیه مادرش بود
"اوه بیبی کوچیک بی عرضه ی من!"
"ممممم"
اشتون خواست مادرش رو صدا کنه ولی صداش نامفهوم بود. آنه که به طرز وحشتناکی سفید بود و شیشه مانند جلوی اشتون زانو زد. اشکای اشتون بیشتر روی گونه هش ریختن وقتی مادرش رو جلوش دید
"من دهنت رو باز میکنم ولی وای به حالته اگر داد بکشی"
اون گفت و اشتون سرشو تکون داد. آنه آروم اون پارچه رو کنار کشید و منتظر موند تا جیغ اشتون رو بشنوه ولی اون چیزی یه ناله نشنید
"مام..."
آنه به اشتون نگاه کرد...چشماش قرمز بودن...یه قرمز شیطانی
"مام؟ هاها! من هرگز تو رو دوست نداشته م اشتون کوشولوی نازنازی لوس!"
"ولی ما-"
"آنه مرده!"
اون هیولا گفت و با دندونای تیزش روی اشتون هجوم برد. فریاد خفه ای تو گلوی اشتون گیر کرد
وقت اشتون چشماشو برای دومین بار تو اون روز باز کرد، اتاق خالی بود...زخم پهلوش درد میکرد و وقتی بهش نگاه کرد دید داره خونریزی میکنه. آره قراره همینطوری بمیره. همینطوری از فرط بی خونی بمیره
ولی اشتون نمیخواد اینجا بمیره...
سوسکای مرده خوار داشت پیداشون میشد چون بوی مرگ رو فهمیده بودن...اشتون از خون خودش استفاده کرد تا طناب بین مچش رو لیز کنه تا دستاش بیان بیرون. این کارو رو با حداکثر توان و سرعتش انجام داد. وقتی دست خونیش آزاد شد یه لبخند از سر آسودگی کشید و پاهاش رو هم باز کرد...با کمترین صدایی که میتونست ایجاد کنه رفت به سمت در...
ESTÁS LEYENDO
bermuda passengers ‣ larry.ziam.lashton.niall ✓
Aventura"نفرت درون من اونقدر قوی بود که نتونستن بُکُشنم، درعوض همه ی شیاطین اینجا تحت فرمان منن" *برای بهتر متوجه شدن داستان از مقدمه نپرید*