2.3

469 86 32
                                    

لویی از خواب بیدار شد. به دور و بر نگاه کرد...توی هواپیما بود

هواپیما؟

داشت خواب میدید؟

به کنار دستش نگاه کرد. هری. ناخودآگاهش اصلاح کرد: "همسرم" وات؟ اون و هری باهم ازدواج کرده بودن؟ کی؟

پس...پس اون خبیثه چی؟ اون همه زجر چی؟ همه تموم شد؟

هری به لویی لبخند زد و گونه ش رو بوسید

"باز داشتی خواب بد میدیدی عزیزم"

"هری؟"

"بله بیبی؟"

"ما-ما داریم کجا میریم؟"

"اوه خدای من! لویی! ما داریم میریم کنسرت فایوساس، کنسرت بهترین دوستات و البته، برادر من!"

هری گفت و آروم خندید. لویی گیج شده بود...مگه...مگه قرار نبود وقتی دارو رو میده به خبیث همه چیز برگرده جای اولش؟

"اگه میخوای درباره اینکه کلوم زنده ست یا نه سوالی بپرسی باید بگم، اون زنده ست. اشتون و لوک هم پنج ساله باهمن. ما بچه ای نداریم، مایکل و کلوم اون وسطا بخاطر بیماری عصبی مایکل بریک آپ کردن ولی الان اونا هم باهمن. قیافه ی کلوم فقط یه کم عوض شده. زین و لیام نامزدن و تو لندن زندگی میکنن. خبیث ما رو آزاد کرد، همه ش هم بخاطر داروی تو بود"

"هری...من چیزی به یاد نمیارم"

"همه ی اینا اثر داروهاته عزیزم. بخاطر مسمومیت مجبور بودی نخوریشون و دوباره اینطوری شدی، ولی هیچ مشکلی نیست"

هری با لبخند گفت و دست لویی رو گرفت. نه. این حتما باید یه خواب باشه...ولی لویی میتونه گرمای دست هری رو حس کنه...هری درباره ی خبیث چیزی گفت

"خبیث...دیگه با ما کاری نداره؟"

"نه عزیزم...اون- اون همونجا موند. هیولاها به قولشون عمل میکنن. اون هم به نوع خودش یه جور هیولا بود"

"هری، دوستت دارم"

"من بیشتر، لویی"

هری روی لبای لویی رو زود بوسید و دستش رو فشار داد. اونا لبخند زدن. لویی داشت کم کم به یاد می آورد ولی نه...چیزی یادش نمیومد جز اینکه اون با خبیث حرف زد...

وقتی رسیدن به هتل، هری گفت این یه سورپرایزه...نباید اشتون یا بقیه چیزی بفهمن. خب فایوساس الان بند معروفی شده بود و کلی فن داشت. اونا اوپنلی گی بودن و شاید این یه کم فناشون رو کمتر میکرد، ولی بازهم، فنهاشون زیاد بودن...میلیون ها

اونا تو هتل موندن و لویی به طور اتوماتیک حرفاشون تو هواپیما رو امری عادی دونست. اون داروهاش رو مصرف کرد و حالش خیلی بهتر شد. هری بهش گفت یه جور داروی عصبیه...

اونا تصمیم گرفتن قبل رفتن به کنسرت توی لابی بشینن و کمی قهوه بخورن. هری توی لابی مجله ای که روی جلدش یکی از عکسای هنری اون بود رو برداشت و نشون لویی داد

bermuda passengers ‣ larry.ziam.lashton.niall ✓Where stories live. Discover now