1.5

549 100 133
                                    

خب

کارل فریاد زد

و بعد، کریستوفر اومد پیش اشتون و لوک

"میدونی، عموم یه احمقه!"

اون گفت و اشتون بعد از چند وقت آروم خندید. لوک بهش لبخند زد...ولی یه جور احساس بدی داشت که اون نتونسته بود قبل کریستوفر اشتون رو بخندونه. کریس چشمک زد و اشتون سرشو انداخت پایین

"خدای من! اون جون سالم به در بُرد!"

کایل مارک که بی حال بود رو آورد و روی زمین گذاشت...کمی که گذشت، مارک به هوش اومد

"چی شد؟"

زین پرسید. کایل سرشو تکون داد. به یه درخت اشاره کرد

"نایل!"

جکی جیغ کشید. سر همه به سمت نایل که روی زمین افتاده بود و داشت جون میداد چرخید. نفس همه حبس شده بود

"برگای اون درخت لعنتی سمین!"

کایل داد کشید و لویی زود برگای روی زخم اشتون رو برداشت...خوشبختانه اون برگای سمی رو روی برگای دیگه زده بود و با پوست اشتون تماس نداشتن

"لویی یه کاری بکن"

زین زود گفت. لویی، لیام و زین کنار نایل نشستن. جکی داشت گریه میکرد. هری بغلش کرد قبل اینکه لوک بتونه حرکتی انجام بده

"نبض نداره"

"نفس میکشه!"

"چی؟ نفس میکشه ولی نبض نداره؟"

لویی سر لیام داد زد. لیام چپ بهش نگاه کرد و مچ دست نایل رو به لویی داد

"خودت ببین آقای عقل کل! تواین جهنم هر چیزی ممکنه اتفاق بیفته"

چشمای نایل باز شدن...کمی سرفه کرد ولی نشست

"چی شده؟"

اون پرسید. زین برگشت و دید مارک هم نشسته

"اون نبض نداره...نبض نداره!"

لویی داد زد. جکی زود نایل رو بغل کرد. نایل با ترس به اطراف نگاه کرد. اینا چشونه؟

"مارک هم نبض نداره"

کایل گفت. همه ترسیده بودن...مگه ممکنه؟ اوه خدای من فقط لیام بود که آروم نشسته بود. زین بازوی لیام رو گرفت چون ترسیده بود. درکمال تعجب لیام دستش رو دور شونه ی زین انداخت و اونو به خودش چسبوند

"یعنی...من زنده م؟"

نایل پرسید

"تو نفس میکشی"

هری جواب داد. نایل خودش چک کرد...احساس میکرد زنده ست...نبض خودشو چک کرد ولی نبض نداشت. جکی دستش رو گذاشت روی قلب نایل ولی خبری از تپش نبود

"خیلی خب...کمی بعد یه آزمایش انجام میدیم که بفهمیم خونت جریان داره یا نه، اگه نداشت...ما...ما نمیتونیم کاری کنیم...اونموقع باید دونفر رو از دست بدیم"

bermuda passengers ‣ larry.ziam.lashton.niall ✓Where stories live. Discover now