دستام تو جیب سویی شرتم بود و بی حوصله تو راهروی دانشگاه قدم بر می داشتم.
چشمم به لویی خورد که به دیوار تکیه داده بود و داشت با گوشیش ور می رفت.
داشتم می رفتم سمتش که یهو یکی محکم بهم برخورد کرد طوری که تعادلمو از دست دادم و هردومون افتادیم زمین.-متاسفم" اون پسر با قیافه جدی ای اینو گفت.
به نظر میرسید ورزشکاره و تتو های رو بازوش مشخص بود. یه جمجمه و یه چیزی شبیه جوکر.
-ولی قیافه ات نشون نمیده متاسف باشی." اینو گفتم و شروع کردم به جمع کردن برگه های جزوه اش که رو زمین ریخته بود.
اون هیچ کاری نمی کرد. فقط بهم خیره شده بود.
برگه هاشو که دادم دستش، دیدم خیره شده به گردنم و بعد به لبام.
به حالت تمسخر گفتم: خواهش می کنم.. قابلی نداشت.." دست تو جیبش کرد و یه کاغذ در آورد و توش یه چیزی نوشت و داد بهم و گفت: ممنون. دختر خوب"میتونستم حدس بزنم تو اون کاغذ چی نوشته. شماره اش.
وقتی داشتم اون کاغذ رو میذاشتم تو جیبش، گفتم: دفعه بعد یادت باشه اول به کجا نگاه کنی. پسر بد" و حلقه امو بهش نشون دادم.
-بسوز لعنتی" یکی از دانشجو ها اینو گفت و صدای خنده ی دانشجو های دیگه ای که اون اطراف بودن، رو میشد شنید.
از کنار اون پسر رد شدم و رفتم پیش لویی که داشت برام دست میزد و سلام کردم.
-دختر، تو حرف نداری.." لویی اینو گفت و من چشم غره رفتم ولی لبخند شیطنت آمیزی هم رو لبم بود.-پسرا کجان؟"
-هری کجاس؟" اینو گفت و نیشخندی زد.
باز چشمامو براش چرخوندم و گفتم: رفته پیش پورتر تا کلیدارو بگیره.."گوشیمو از تو جیبم در آوردم و به بقیه پسرا تکست زدم که کجان. چون میدونم لویی الان رو مود شوخیه و جوابمو نمیده. هر دوشنبه این طوریه.
-امشب برای فستیوال غذا میای؟"
-آره" جوابمو داد و بعد کمی مکث کرد و با نگرانی پرسید: مدیسن.. حالت خوبه؟ تا حالا اینقدر پوکرفیس ندیده بودمت.."
لویی با تموم خصوصیات خوب و بدش، همیشه یه دوست خوب برام بوده.-چیزی نیست.. فقط یکم خسته ام.. دیشب خوب نخوابیدم."
-آره. از کبودیای رو گردنت مشخصه.. بازم شیطونی کردین؟" و نیشخند زد.
-نه.. فقط همو بوسیدیم.." راستشو گفتم
-اصلا به تو چه ربطی داره؟؟"با اینکه 4 ساله با لویی و پسرا دوستم، ولی همیشه از خجالت سرخ میشم وقتی از اینجور حرفا میزنه. برای اون خیلی عادیه که با دیگران بگرده و هرجور رابطه ای داشته باشه. آخرین دختری هم که با لویی دیدم، اسمش بث بود که نمیدونم هنوزم باهمن یا نه. ولی من همیشه با یک نفر بودم و اونم هریه.. که به خواسته ی من، تا بعد ازدواجمون صبر کرد و باهام سکس نداشت.
YOU ARE READING
No Control (Harry Styles FF)
Fanfictionکابوسی که هیچوقت ازش رها نمیشی.. ⚜شیطان داره بهم نزدیک میشه.. نزدیک و نزدیک تر.. درحالیکه داشتم از درون ذوب میشدم، آرامشی انگشتامو لمس کرد. سرمو به سمتش که درست کنارم نشسته بود، چرخوندم. با اون چشمای زمردینش بهم خیره شده بود و لبخند دلنشینی به لب دا...