11- اون خیلی پیچیده اس

894 137 66
                                    

نفس نفس زنان با چشمای کاملا باز به رو به روم خیره شدم.

خورشید صبح، مستقیم به چشمم میخورد.

چشمامو روی هم فشار دادم و هنوز با وحشت تند تند نفس می کشیدم.

نور مستقیم خورشید تو صورتم باعث شد دیدم تار بشه و به سختی نگاهی به دور و برم انداختم.

متوجه دستی شدم که دور کمرم بود و پر بود از تتوهای آشنا.

به سمت چپم نگاه کردم و بغضی به همراه انواع احساسات اومد سراغم.

هری درحالیکه دستشو دور کمرم حلقه کرده، تو یه خواب عمیق بود!

داشت به آرومی نفس می کشید!

من رو تختمون، کنارشم!

دستمو به آرومی رو همون دستش که رو کمرم بود، کشیدم.

بدنش گرم بود..

داشت بغضم می ترکید.

به خاطر لمس کردن دستش تو خواب تکونی خورد و به پشت خوابید و دستش رو شکمش قرار گرفت که به خاطر نفس های آرومش داشت به بالا و پایین حرکت میکرد.

سرمو رو سینه اش گذاشتم و صدای نامنظم ضربان تند قلبشو شنیدم.

از خوش حالی، نفس کشیدن برام سخت شده و اشک های مخلوط از شادی و غم رو صورتم سرازیر شد.

هری درحالیکه هنوز گیج خواب بود، زیر چشمی بهم نگاهی انداخت و با دیدن اشک هام از جا پرید و دستمو گرفت و گفت: مدی.. عزیزم.. چی شده؟"

چشماش پف کرده بود و معلومه دیشب دیر خوابش برده.

به خاطر فشاری که گریه هام بهم میورد، نمیتونستم حرف بزنم.

اون.. اون دوباره اسممو صدا کرد..

دوباره حرکت لب هاشو وقتی صدام میکنه، دیدم..

-اوه خدایا چرا داری اینطوری گریه میکنی؟"

بغلم کرد و دوباره پرسید: چی شده عزیزم؟"

لا به لای گریه ام گفتم که وحشتناک ترین کابوس عمرمو دیدم.

منو محکم تر بغل کرد و گفت: هرچی بوده تموم شده.."
و از پشت، دستشو رو موهام کشید و نوازش کرد.

تی شرت سفیدش رو که از دیشب تنش بود، تو مشتم گرفتم و بعد بی اختیار لباشو بوسیدم. یه بوسه ی تقریبا طولانی و عمیق.

دلم میخواست تک تک اجزای صورت و بدنش رو ببوسم و برای اینکه همش یه کابوس بود و اون زنده اس، تا آخر عمر از خدا تشکر کنم.

ازش جدا شدم که هردومون بتونیم نفس بکشیم و اون جلو اومد و پیشونیمو بوسید و بدنشو تکون داد تا از رو تخت بلند شه.

-میرم برات یکم آب بیارم"

نذاشتم حتی یه ذره از جاش تکون بخوره و دستشو گرفتم و گفتم: من آب نمیخوام. فقط پیشم بمون"

No Control (Harry Styles FF)Where stories live. Discover now