9- واقعیت یا توهم؟

839 132 62
                                    

داستان از نگاه هری:

تو چشمام نگاه کرد و گفت: فقط منو از اینجا ببر.."
و دستاشو دور گردنم حلقه کرد و منم محکم بغلش کردم.
تموم بدنش تو بغلم می لرزید.

خدا میدونه چقدر ترسیده بودم بلایی سرش اومده باشه.

نمیدونم چه اتفاقی براش افتاده.. هرچی بوده فقط میخوام آرومش کنم.

-عزیزم.. میتونی راه بری؟" ازش پرسیدم.

سرشو تکون داد و آروم از جاش بلند شد ولی زانوهاش سست بود و نزدیک بود بیوفته.

پشت پاها و کمرشو گرفتم و بلندش کردم تا از این کلاب لعنتی خارج شیم.

تو بغلم، دستشو رو سینه و گردنم کشید و تو فکر بود. خیلی دلم میخواست بدونم داره به چی فکر میکنه ولی فقط یه لبخند تحویلم داد. یه لبخند تلخ و مصنوعی که داشت تلاششو میکرد واقعی به نظر بیاد.

یهو نگاهش به جایی میون جمعیت کلاب قفل شد و بعد یه اخم کوچیک رو صورتش شکل گرفت.

به همون نقطه خیره شدم ولی نفهمیدم دقیقا به چی داشت نگاه میکرد.

حرفی نزدم و فقط از اونجا اومدم بیرون و جلوی در ماشین، گذاشتمش زمین و نشستیم.

لیام ماشین منو روند که من کنار مدی باشم و زین و نایل هم با ماشین لیام اومدن.

مدی سرشو رو شونه ام گذاشت و چشماشو بست.

دستمو دور گردنش حلقه کردم که به خودم نزدیک ترش کنم.

هنوز میتونم تپش قلبمو حس کنم که به شدت تو سینه ام میکوبه و نمیتونم ذهنمو از فکر و خیال هایی که میکردم، خالی کنم.

هممون شب سختی رو پشت سر گذاشتیم.

قرار شد پسرا امشب هم خونه ی ما بمونن.

مدی تو مسیر خونه خوابش برد و من بلندش کردم و طوری که بیدار نشه، بردمش سمت اتاقمون و آروم گذاشتمش رو تخت تا راحت بخوابه.

رو تخت کنارش نشستم و خوابیدنشو تماشا کردم.

موهاش پریشون شده بود و صورتش کمی رنگ پریده. ولی هیچی از زیباییش کم نمیکرد.

اون در هر حالتی بی نقصه.
برای من بی نقصه.

خدایا من این دختر رو خیلی دوست دارم..

اتفاقاتی که تو کلاب افتاد، تموم اون صحنه ها اومد جلوی چشمم..

اون پیام های وحشتناک..

اون جنازه ها..

اون شیشه ها..

اون صداهایی که تو گوشم زمزمه میشد..

و از همه بدتر، صورت پر از ترس مدی بود و صداش اون لحظه ای که بهم گفت هیولا.

جلو رفتم تا پیشونیشو ببوسم که یهو صدام کرد: هری.."

No Control (Harry Styles FF)Where stories live. Discover now