زندگی جدید

131 12 2
                                    

اینجا واقعا بزرگ و خوشگل بود
من همیشه دوست داشتم زندگیم یهو اینقدر تغییر کنه و اینقد کسل کننده نباشه
الان دقیقا داره همین اتفاق میوفته
خونه هری دو طبقه بود که طبقه پایینش سمت راست آشپزخونه خیلی بزرگ خوشگلی بود و رو به رو در ورودی که وقتی وارد میشی پله های بلند و بزرگ و کنارش چندتا چیز تزعینی بود و سمت راست هم تلوزیون و دوتا مبل
خب فکر کنم اتاقا طبقه بالا هستش
-خب...چطوره؟خوشت اومد؟
هری با لبخند زیبایی که رو لبش بود گفت و من دست از نگاه کردن به خونش برداشتم و بهش نگاه کردم
-اینجا...اینجا به معنی واقعی عالیههه.
با تمام ذوقی که داشتم گفتم و اصلا یادم رفت که من یه دختر افسرده هستم که برای مدت کمی به اینجا برای درمان اومدم.
هری با لبخند خجالتی پشت گردنشو خاروند و گفت
-خب اینجارو وللش،بیا برم اتاقتو بهت نشون بدم که  کاراتو جم جور کنی و یکم استراحت کنیم.

هری گفت و با سر بهم اشاره کرد به دنبالش برم و خودش رفت به سمت پله ها و منم همینکارو کردم
پله های اونجا حدودن ۱۰ تا اینا بود و خب این یه جورایی خوب بود
وقتی رسیدم طبقه بالا یه راه رو بود که سه تا اتاق داشت
-خب اتاق ته راه رو اتاق منه هروقت که کارم داشتی میتونی بیای اونجا تینا.
هری گفت و منم سرمو براش تکون دادم
-اتاق وسط هم اتاق مطالعه و جاهاییه که من با کسایی که میان اینجا مشاوره میکنم.
هری گفت و منظورش از "کسایی"همون بیماراش بودن
مثل من
-و خب اتاق آخری هم اتاق شماست.
هری گفت و یه لبخند بهم زد که منم بهش لبخند بزرگتری زدم.
هری به سمت اتاق آخری رفت و درو باز کرد و گفت اول من وارد شم.
وقتی وارد شدم چشمامو اینقد درشت کردم که برای یه لحظه چشمام درد گرفت
اونجا یه اتاق بزرگ با تم بنفش روشن و سفید بود.
اون حتی برای تم هم به بیماراش فک کرده چون اتاق من تمش سیاهه سیاه بود حتی پرده هام،من هیچوخت نور آفتاب که به اتاقم بتابه نداشتم.

کیفمو پرت کردم رو تخت و برگشتم سمت هری
ناخداگاه نمیدونم چرا ولی دوییدم سمتش و محکم بغلش کردم
-ازت ممنونم  هری استایلز،تو زندگی دوباره ایی به من بخشیدی.
هری خندید و دستشو پشت کمرم برد و بغلم کرد
-تینا این تازه اولشه،من به خود قول دادم به هرکسی که میاد پیش من برای کمک تا پای جونم هم که شده بهش کمک کنم.
از بغل هری اومدم بیرون و دوباره ازش تشکر کردم

هری گفت برای فردا صبح زود باید پاشم تا برای روز اول تو همون اتاق مطالعه چندتا سوال روان شناسی ازم بپرسه.
در اتاقمو بستم و خودمو پرت کردم رو تخت،تخت نرم و باحالی بود.
چند دقیقه همینجوری دراز کشیده بودم که یهو پاشدم.
سمت پرده ها رفتم و با یه ذوق بسیار پره هارو زدم کنار که نور خورشید چشمامو زد و من مثل خری که بهش تیتاب دادن لبخند میزدم.
اتاق من رو به رو فضای باز و پر از درخت بود و مهم تر از همه
رو به رو استخر بود.
خدای من اینجا بهشته
یکم به بیرون زل زدم که تصمیم گرفتم لباسایی که برای خودم آوردمو تو کمد بزارم.
در کمد رو باز کردم و لباس های خونه رو تو کمد نزدیک تختم مرتب چیدم.
وقتی کار لباسای خونم تموم شد به سمت کمد بزرگ تر که باید برای لباسای بیرون باشه رفتم و درو باز کردم
و من برای هزارمین بار برای امروز دهنم از تعجب باز موند.
اونجا ۵ تایی لباس بیرون بود،چندتا شلوار جین که دوتاش پاره بود و لباسای شیک و خوشگل
-پشمام
به خودم گفتم و از این حرفی که زدم خندم گرفت

لباسایی که با خودم آوردمو کنار لباسای که هری خریده بود گذاشتم
وقتی کارم تموم شد تصمیم گرفتم که یه دوش بگیرک تا بعدش برم و یکم تو خونه رو بگردم

*از دید هری*
وقتی که اتاقو به تینا نشون دادم رفتم سمت اتاقم و درو بستم و سریع لباسامو در آوردم و رو تختم دراز کشیدم
یکم بدنمو کشیدم تا یکم خستگی از بدنم بره.

حس میکنم این بیماری که جدید آوردم،یا همون تینا
اون با بقیه فرق داره،اون ذوق و خوشحالی شو  نشون میده حتی با اینکه پدرش یکی از پولدار ترینا بوده
یادمه بیمار قبلی که اومد اینجا یه فقیر بدبخت بود و وقتی اینجارو بهش نشون میدادم تنها کاری که میکرد یا سرشو تکون میداد یا یه ممنون آرومی میگفت و همین باعث میشد اصلا ذوق و شوقی واس خوب شدنش نداشته باشم.
ولی تینا فرق داره...دوس دارم خوبش کنم...زندگی واقعیو بهش نشون بدم
و واقعیتش اون یکی از خوشگل ترین و البته جوان ترین بیمارامه
من تاحالا بیمار پایین ۲۵ ساله نداشتم و این برام خسته کننده بود
واقعیتش من دیگه داشتم از این شغل مزخرفم خسته میشدم
اتفاقا همین چندروز پیش داشتم دنبال شغل جدیدی میگشتم حتی میخواستم برای چند وقتی کار نکنم.
تا اینکه تینا پیداش شد...
و شورق و اشتیاق و ذوقی توی من به وجود آورد
یه جورایی منم باید از اون تشکر کنم...

______________________
خار مادر خونه صصکی :)
من میگم نظر بدین ۴۰ تا سین خورده ول چس مثغال نظر :/
ب خدا چیزیتون نمیشه
حتی بگین بده اشکال نعره نظر بدین فق
مرسی عشقای من

Fetish(harry styles)🖤Donde viven las historias. Descúbrelo ahora