كلاب

124 8 10
                                    

هنوز تو شك بودم
نميتونستم بخوابم
هركاري ميكردم كه بخوابم نميشد
البته يه يك ساعتي خوابيدم كه اونم همش خواب هري ميديدم
نميتونستم از فكرش دربيارم
شايد باورتون نشه ولي لبامو ليس نميزدم يا دس نميزدم بهش تا جاي لباي هري همينجوري بمونه.
بايد قاب كنم لبمو.
خدايا پاك ديوونه شدم!نميتونم بفهمم الان هري با اينكارش يعني دوسم داره؟نداره؟دلش برام سوخته؟ مسعله اين است
آخه كدوم خري عاشق يه دختر روان پريش ميشه نه ناموصن كي؟
من هنوزم نميتونم باور كنم هري دوسم داره ولي ته قلبم يه چيز ديگه ميگه.

"ته قلبت گه خورده"
خودم به قلب بيچارم فوش دادم و از اينكه اينقدر ديونم خندم گرفت.
پاشدم و رفتم به سمت در تا برم آشپزخونه تا خودم را در ساعت2 نصفه شب سرگردم كنم.
خيلي هم عالي.
آروم پاهامو تكون ميدادم و راه ميرفتم تا اين پاركت هاي لنتي تو خونه هري صدا نده.
نميخوام هري زهره ترك بشه و بياد اينجا و منو درحالي كه دارم مثل اين ديوانه ها تو آشپزخونه كوفت ميخورم ببينه و منم هريو درحالي كه بدون تيشرت با موهاي فرفري بهم ريخته و چشماي درشت شده از تعجب نگام كنه ببينم.

آروم از پله ها رفتم پايين و به سمت آشپزخونه رفتم.
چراغش روشن بود!عجيبه
نكنه هري اينجاست؟
جلوتر رفتم تا ببينم هري اونجاست يا نه
نبود!
خب حتما قبل خواب باز بوده چراغ.
بي اهميت به چراغ اين چيزا به سمت آشپزخونه رفتم كه يه برگه ايي كه چسبيده به يخچال بود رو ديدم.

اين ديگه چ كوفتيه؟!
اين مثل اين برگه هاست كه مامانا براي خريد به بچهاشون ميدن.
البته نميدونم چن ربطي داشت يا نه.
برگه رو برداشتم و روشو خوندم.

"تيناي عزيز،من حالم خوب نبود و رفتم بيرون،واقعيتش يه كلاب البته نزديك خونس شايد صبح نباشم.گفتم نگران نباشي.
لاو يو.اچ"

يا خدا هري حالش خوب نبوده؟!
رفته كلاب؟!
چرا؟؟ چرا كلاب؟
من تاحالا كلاب نرفتم ولي شنيدم اونجا هيچ چيزي جز كثافت كاري نيست.
درسته هري آدم كثيفي نيست ولي اونجا آدمهاي كثيفي هستن كه هري رو شايد وادار به انجام كاراي كثيف كنن.
خب پس اين يعني چي؟
يعني من بايد برم اونجا؟
شايد بتونم حال هريو خوب كنم!با اينكه اون دكتر منه.
چه جالب.دختر رواني كه حال دكترش را خوب ميكند.

سريع دوييدم به سمت اتاقم.شلواركي كه پوشيده بودمو درآوردم و يه شلوار جين تنگ با يه ژاكت پوشيدم و سريع دوباره از پله ها رفتم پايين و از خونه بيرون رفتم.
خب حالا سوال اين است.
كلاب نزديك در اينجا كجاست؟!
بايد از يكي بپرسم!يكي مثل يه مغازه شبانه روز و همچين چيزي.
سريع دوييدم به سمت چپ چون اون طرف  خيابان مغازه هاي زيادي بود.
خداروشكر يكي از سوپرماركت هاش باز بود.
سريع در مغازه رو باز كردم جوري كه اون يارو پشت صندوقيه از جاش پريد.
يه جورايي ريد به خودش.
بدون اينكه بخوام وقت تلف كنم سريع رفتم طرفش.
"اقا ببخشيد نزديك ترين كلاب اينجا كجاست؟"
اون مرده با شنيدن اسم كلاب يه نيشخند بهم زد و سرتاپامو نگاه كرد
مرديكه عوضي
"خب دختر خانوم...واقعيتش يه كلاب دقيقا پشت همين سوپري هست...واقعيتش زياد ميرم اونجا"
تا اينو گفت سريع بدون اينكه تشكر كنم از مغازه بيرون رفتم.
حقشه،مرديكه بدبخت.آخه به من چه كه زياد ميري اونجا؟ عيش

Fetish(harry styles)🖤Tempat cerita menjadi hidup. Temukan sekarang