"و کسی نماند جز ما"

113 6 9
                                    

اقا این پارت همش درتیه :| یه فسقل چس مثغال درتی گی هم داریم :| خلاصه صابونا عامادهههه یاعسسس :|•

نور خورشید که از پنجره میزد بیرون به چشمای بستم خورد و باعث شد بیدار شم.
چشمامو به زور باز کردم و خمیازه ایی مثل یه تمساح کشیدم.
چنددقیقه همینجوری به دیوار زل زدم تا دیشبو به یادم بیارم
اعترافم به هری
خوابیدن پیشش
این واقعا خیلی حس خوبی بود که شب رو کنار بدن گرم هری باشی و تو آرامش کنارش بخوابی.

بعد چنددقیقه اولین کاری که کردم گوشیمو برداشتم تا ببینم خبری از زین هست یا نیست!
گوشیو برداشتم و دیدم یه پیام از زین دارم.
زین:تینا من امشب خونه یکی از دوستام هستم.ببخشید لاو! فکر کنم عصر بتونم بیام ببینمت.دوست دارم خواهری

خب خوبه.حداقل به زین خوش میگذره.
از جام با سختی پاشدم.کمرم خیلی درد میکرد و گردنم گرفته بود.فکر کنم به خاطر اینکه تخت اینجا یکم کوچیکه برای دونفر دیشب باید خودمو جمع میکردم تا هری جا بشه پیشم.

یکی از بیسکویت های صدسال پیشم که تو کیفم بود رو خوردم و به طرف حموم رفتم و حموم کردم.نمیخواستم تماس ها و بوسه هایی که هری دیشب رو صورتم گذاشت رو با حموم کردن پاک کنم.ولی خب مجبورم.

بیرون اومدم و لباسمو پوشیدم و از اتاق زدم بیرون.میخواستم هری رو ببینم.میخواستم ببینم بعد از دیشب چه رفتاری میخواد باهام بکنه!ایا تغییر میکنه یا همون هری قبلی میمونه؟

تو پذیرایی که نبود.رفتم آشپزخونه.اونجا هم نبود.
به سمت یخچال رفتم و خواستم یه چیزی که دوست دارم پیدا کنم تا کوفت کنم.من کلا خیلی بد غذام مخصوصا توی صبحانه.
تنها چیزی که بهتر از بقیه تو یخچال پیدا کردم یه سیب بود پس مجبور شدم سیب بخورم.

سیب رو مثل این خوک های پخته شده تو دهنم نگه داشتم و به طرف اتاقم رفتم. در رو باز کردم و دیدم هری روی تختم نشسته.
بدون لباس!
شکه شدم و سیب که تو دهنم نگه داشته بودم از دهنم افتاد ولی خوشبختانه گرفتمش.
"هی اینجا چیکار میکنی"
هری پاشد و به طرفم اومد
"توی کتابخونه بودم.منتظر بودم تا تو پاشی لاو"
با شنیدن کلمه لاو قلبم ترکید و نتونستم جلو خندمو بگیرم.
" هی به چی میخندی؟"
هری ازم پرسید و دیدم خودشم یه نیشخند رو لبشه
خواستم یکم کرم بریزم و اذیتش کنم.نمیدونم چرا! شاید فق میخوام بهش نزدیک تر بشم!
"هیچی"
با پرویی گفتم و چشم غره رفتم و به طرف تختم رفتم که دستمو گرفت.
"که به من نمیگی به چی خندیدی؟"
"تو خودت داری میخندی لنتی"
هری قیافشو به شکل متفکرانه (🤨) کرد و گفت
"شاید بخاطر اینکه یادت رفت یه اقای سکسی به نام هری تو این خونه هست و یه لباس گشاد پوشیدی که من الان راحت میتونم سوتین قرمزتو ببینم"
به معنی واقعی شاشیدم تو خودم و سریع فهمیدم که لباسه خیلی گشاده.
سعی کردم بکشم لباسو بالا ولی هیچ تغییری نمیکرد.
لپام گل انداخت و داشتم از خجالت آب میشدم.یکمم ناراحت بودم.خیلی راحت نبودم واقعیتش.
"اشکال نداره بیب خجالت نکش"
دستاشو میاره رو صورتم و گونمو نوازش میکنه.صورتمو به دستش نزدیک تر کردم تا بیشتر لمس دستاشو احساس کنم.
هری چونمو گرفت و آورد بالا و صاف به چشمام نگاه کرد.
"تاحالا فکر نمیکردم چشمای یکی برام مثل یه دنیا باشه"
دهنم باز مونده بود.
وای خدای من!
هری لباشو وحشیانه رو لبام گذاشت و سریع گاز گرفت.
لرزیدم.این بوسه یادآوری بوسه اون اتفاقی بود که برام افتاد.
وحشیانه
مثل یه گرگ گرسنه
نه نه تینا بس کن! اون هریه یادت رفته؟! اونا دوستای زین نیستن.

Fetish(harry styles)🖤Hikayelerin yaşadığı yer. Şimdi keşfedin