به سختی میتونست هوشیاریشو حفظ کنه..سرش به شدت درد میکردو گیج میرفت..
سعی کرد توی جاش تکون بخوره و تو حالت راحت تری بخوابه ولی درد سرش باعث شد ناله کوچیکی کنه..
پلکاشو محتاطانه از هم باز کرد اما نوری که از پنجره میتابید اونو پشیمون کرد..
غر زدو اینبار اروم تر قلت زد..دستشو پشت گردنش کشید تا بلکه از دردش کم بشه و خشکیه گلوشو نادیده گرفت..
اون دیشب چطور وارد سویتش شد؟تا جایی یادش میاد که...
اه!
توی کمتر از یک ثانیه مغزش به کار افتادو تمام اتفاقات مثل فیلم از جلو چشمش رد شد..
با بیشتر سرعت پلکاشو از هم باز کردو به خاطر این کارش باز نور با شدت بیشتر چشمشو زد و طولی نکشید که چشمش نه تنها به نور عادت کرد..بلکه نگاهش با چرخیدن روی تک تک قسمتای اتاق باعث میشد دهنش باز ترو باز تر بشه...نه اینکه اتاق خیلی شاقی باشه!نه اصلا!ولی یه لحظه انتظار داشت مثل دخترای توی فیلما پرنسسش اونو از دست ادمبدا نجات بده و توی اتاق قصرش بخوابونه و تمام شب به پلکای بستش خیره باشه و صبح با یه سینی صبحانه از خواب بیدارش کنه!
چشماشو روی اتاق دقیق تر کرد..
خیلی بزرگ نبود و دیوارای طوسی رنگ داشت
یه تخت دونفره که روش خوابیده بودو عسلیه شیشه ایه کنارش
دیوار رو به روش پر رنگای مختلف با طرحای عجیب غریب بود!یه چیزی تو مایه های کوبیسم اما روی دیوار،نه روی قاب!
رو تختی سفید بودو خود تخت مشکی رنگ..
وسط اتاق کیسه بکس رنگ پریده ای اویزونشده بود..
برانداز کرونش بیشتر ادامه پیدا میکرد اگه اون پسره مزاحم وارد اتاق نمیشد..
پسر وارد اتاق شدو همینجور که کلش توی گوشیش بودو حوله سفید رنگشو روی شونش انداختهبود و چیزیو تند تند تایپمیکرد..با هول صاف روی تخت نشست..هرچی نباشه اون از یه فاجعه ی چندش اور نجاتش داده بود!
منتظر موند تا نگاهش کنه یا حد اقل متوجه بیدار بودنش بشه!
اما معلومه اونشوت تر از اینحرفاست..
ا:س..سلام؟
الیسیا با لحن نا مطمئنی گفتو سعی کرد لبخند بزنه
اون پسر سمتش برگشتو...
اوپس!
یه چیزی اینجا اشتباه بود!
اون...سینه داشت؟؟؟
همینباعث شد تا بدون اینکهمتوجه زمانو مکان باشه شروع کنه به دید زدن سر تا پای اون دختر..احتمالا تام بوی یا یه همچینچیزی بود؟موهاشو مدل دیزل زده بود..شلوار گرمکنه خاکستری رنگی پوشیده بودو سوتینه کشی ورزشیش با ارمه نایک سینه هاشو از چیزیکه بود کوچیکتر نشون میداد...
و چیزی که باعث شد اب از دهنش راه بیوفته تتو های بی نقصش بود!نگاه هیزشو روی تتو هایی که دستشو به سکسی ترین شکل ممکن تزیین کرده بود میچرخوند..
ا:واو..
اون دختر نذاشت تا بیشتر به دید زدن ادامه بده..
:هی!وقت واسه دید زدن زیاده..بهتره بلند شی میدونی؟تختمو به گند کشیدی
اون دختر با گستاخی گفتو این یه اخم که نشون میداد چقدر حالش گرفته شدرو به جای لبخند گشاده الیسیا رو پیشونیش نشوند..
گند دماغ!
YOU ARE READING
only you(rubysia Stylinson)
Fanfictionهمیشه یه چیزی هست که نذاره طعم خوشیو توی زندگی بچشی.. تو همون موجود تکرار نشدنی هستی همونی که اگه سال ها بگذره هم رنگ چشمای ابیش دنیامو غرق خودش میکنه.. همونی که وجودش روشنی بخش شبامه.. و در اخر..تنها تویی که میمانی