اونا لباس پوشیدنو روبی بدون اینکه به روی اون خنگه کوچولو بیاره که لباساشو عوض کرده خیلی نرمال رفتار میکرد...
اون سویشرته گشاد و سفیدش با طرحای عجیبشو تنش کرد
و جلوی ایینه کلاهشو برعکس گذاشتالیس سویشرت کرم رنگی با طرح گلای ریز و کم و همراه جینه ابی گشادش که پاچشو تا زده بود تنش کرد
کفشای اسپورتشو پاش کرد و از توی کیفش یه ابنبات برداشت
ر:تغذیه سالم الیس...تغذیه سالم!!
روبی گفتو ابنباتو از دستش قاپید و اون ناله کرد
ا:روووبی لطفا!من قندم میوفته ها
الیس اعتراض کردو روبی بی توجه بهش ابنباتو توی جیبش گذاشت
ر:بزن بریم
اون گفتو همینجور که دستشو از زیر سویشرتش توی جیب تنگه جینش میبرد سمت در رفت
الیس بعد دراوردن شکلک واسش پشت سرش راه افتاد..ر:میام دنبالت و خودتو اماده کن!نمیخوام تا خونه روی کولمببرمت..ازونجایی که امروز هیچ تمرینی نکردی!
روبی با لحن مرموزی گفتو قبل ازینکه الیس راجبش سوال بپرسه اومد جلو و همینجور که پیشونیه الیسو میبوسید فورا عقب گرد کردو تقریلا سمت مسیر دیگه ای که به کافی شاپ میخورد حرکت کرد..
الیس چند دقیقه اونجا وایسادو بعد ازینکه روبی توی نقطه دیدش محو شد لبخند محوی زدو هنینجور که انگشتاشو نوازش وار روی پیشونیش..درست جایی که اون بوسیده بود میکشید
برگشت تا روز اول کاریشو بد شروع نکنه..ا:روز خوبی داشته باشین..
الیس با لبخند رو به خانوم مسنی که خریداشو دستش میداد گفتو به افراد کم..که دو سه نفر بودن نگاه کرد و بعد به ساعتش
ساعت 05:45pm بود و اون ساعت شیش شیفتش تموم میشد..
نفس عمیقی کشیدو منتظر اقایی شد که با چرخه خریداش سمتش میومد..
YOU ARE READING
only you(rubysia Stylinson)
Fanfictionهمیشه یه چیزی هست که نذاره طعم خوشیو توی زندگی بچشی.. تو همون موجود تکرار نشدنی هستی همونی که اگه سال ها بگذره هم رنگ چشمای ابیش دنیامو غرق خودش میکنه.. همونی که وجودش روشنی بخش شبامه.. و در اخر..تنها تویی که میمانی