8

128 31 26
                                    

تنبلانه توی جاش غلت زدو دستشو زیر بالشت گذاشتو از خنکیش لذت برد...
لبخند رضایت بخشش میتونست بیشتر روی لبای البالوییش جا خشک کنه اگه صدای مزاحمه زنگ گوشیش بلند نمیشد..
غر زدو گوشیو از زیر بالشت بیرون کشیدو بدون توجه به اینکه کی پشته خطه جواب داد
ا:هووم؟
مکث کوتاهی شد..الیس چشماشو یکم باز کرد
ل:الیسیا؟
با پیچیدن صدای نازک اما مردونه ی باباش توی گوشی در کثری از ثانیه سیخ روی تخت نشست..








ا:ب..بابا؟
ل:خوبی؟
اون صدا خش داشتو قلب الیسو به درد میاورد..
ا:خوبم بابا..تو خوبی؟؟
چیزی نگفت ولی میتونست حدس بزنه از پشت گوشی داره سرشو تکون میده..
ل:تو کجایی؟
جا خورد
ا:ل..لندن؟
بیشتر شکل سوال پرسیدن بودو اون هنوز ازش دلخور بود





لویی پشت خط سرفه کرد
ل:دلم برات تنگ شده الیس..برای تو بدای الکس..برای خودم..
لویی شکایت کرد..بیشتر شکل شکایت از دنیا بود..
الیس سکوت کردو بغضه وحشتناکی که به گلوش چنگ میزدو قورت داد..الان وقتش نبود..
ل:الیسیا..
ا:ب..بله؟
بالاخره صداش درومد..
ل:من..متاسفم!بخاطره همه چیز..
گفتو قبل ازینکه الیس توماره گله و شکایتشو باز کنه صدای بوق ممتد توی گوشی پیچید..






قطره اشکی از چشمش سر خوردو با سر انگشت پسش زد
بدون نگاه کردن به گوشی اونو روی تخت پرت کردو به ساعت داغونه روی پا تختی نگاه کرد..
هشت بودو اون وقت واسه جمع کردن چندرغاز وسایلش داشت..
نفسشو اه مانند بیرون داد..
ا:چی میشد اگه فقط بودی..میگفتی چته..ما فقط همو داریم لعنتی..
الیس زیر لب گفتو ارزو کرد کاش میتونست زمانو به عقب برگردونه..نه اینکه چیزیو بتونه درست کنه!
نه ابدا
فقط برگرده..اونقدر عقب که ریشه ی دردای پدرشو پیدا کنه..






هرچقدر بگه ازش دلخوره بازم باباشه!نمیتونه در برابرش بی تفاوت باشه..همونجور که نمیتونست در برابر الکس بی تفاوت باشه..
سرشو تکون داد تا افکار منفی راحتش بذارن..اون نمیخواست اولین صبحه اولین روزه تمرینیشو بد شروع کنه پس مسواکشو برداشتو مشغول اعمال پاکسازی شد..
تعجب نکنین!
اون الیسه..
دختری که میتونه در عرض فقط چند ثانیه از مغموم ترین ادم دنیا به شوخو شنگ ترینشون تبدیل بشه..
اما همیشه ظاهر ادما ملاک نیست..














وسایلشو جمع کرده بودو مدترکشو از پسر پیشخوان گرفته بودو حالا جلوی اپارتمان کوچیکه روبی ایستاده بود..
یه حسایی راجب اون دختر قلقلکش میداد..
دستشو سمت زنگ بردو اونو فشرد
یکم طول کشید و تا خواست دوباره امتحان کنه صدای خش داری که نعلوم بود تازه از خواب پاشده تو ایفون پیچید..
ر:بله؟؟
ا:منم
ر:تو کی؟
چشماشو چرخوند
ا:اقا گرگه!







در با صدای تیکه طولانی باز شدو به دنبالش الیس شونه هاشو بالا انداخت..
اون جدا باید یه فکری به حال این پله های لعنتی بکنه!!
نفسشو فوت کردو تقه ای به در زد که متوجه باز بودنش شد
رو درواسیو کنار گذاشتو شونشو بالا انداختو درو حل داد تا وارد بشه..
خونه مرتب تر از دیروز شده بودو صداهایی از اشپزخونه میومد
ا:سلام..؟
الیس همینجور که دم در ایستاده بود تا اون بیادو راهنماییش کنه..[هرچند خودش بلد بودو ادب اینو حکم میکرد!]با صدای بلند گفت..






only you(rubysia Stylinson)Where stories live. Discover now