اون شب به خوبی گذشت و اونا یکم خوش گذروندن..
شام خوردنو بعد کلی خنده تصمیم گرفتن تا خونه هاشون پیاده برن..یا حداقل به خیال روبی اینجور بود!
ر:خب..از خودت برام بگو..چند سالته؟
ا:فکر میکردم ذهن خونی بلدی!!
الیس موهاشو پشتگوشش زدو با لودگی جواب داد
ر:من ذهنو نمیخونم!دقت میکنم..به رفتارای روزانه توجه میکنم..اونارو کنار هممیذارمو بعد نتیجه گیری میکنم..اینتنها کاریه که انجام میدم..روبی گفتو پنجه هاشو توی موهاش فرو کرد تا اونارو عقب بفرسته..این عادتشون شبیه به همه که مدام دست به موان..
ا:پس یادمبده!
الیس یهو پرید جلوشو هنینجور که جلوشو گرفته بود با هیجاننگاهش کرد
روبی با تعجب ساختگی دستی به چونش کشید
ر:اما تو خنگی!
گفتو جلوی خندشو گرفتو به راه رفتن ادامه داد
الیس خشکش زدو دندوناشو رو هم سابید
ا:من خنگ نیستم!
جیغ جیغ کردو عقب عقب راه رفت تا بتونه چشمتو چشمش باشها:لطفا لطفا لطفااا
الیس پشت سر همگفتو چشماشو روی درشت ترین درجه ی ممکن تنظیم کرد
ر:کامان الیس نیازی به این کارا نیست..من برات انجامش میدم
روبی با لبخند گفتو اینکه از لبخند گشادی که رو لب الیس تشونده بود ذوق کردو نادیده گرفت..
الیس دهن باز کرد تا تشکر کنه اما با گیر کردن پاش با سنگ فرشی که ظاهرن شکسته بود جیغ کوتاهی کشید..اون زیادی برای وحشی بودن نازنازی بود!خودشو پهن زمین تصور کرده بودو داشت تصمیممیگرفت چطدر بعد زمین خوردنش به چشمای روبی نگاه کنه
اما دستایی که خیلی زود دورش حلقه شدو از برخوردش با زمین جلو گیری کرد فکراشو پروند..
صورتشو جمع کرده بودو چشماشو محکم رو هم فشار میداد..
چندثانیه گذشتو وقتی دید هنوز تو هواست یکی از پلکاشو با حالت کیوتی باز کرد تا موقعیتشو نگاه کنه..روبی با نیشخنده خبیثی توی یک اینچیش بودو الیسو بینبازوهاش گرفتهبود و انگار قصد عقب نشینی همنداشت
الیس که خیالش از موقعیت تا حدودی راحت شده بود اون پلکشم باز کرد و نفس حبس شدشو بیرون داد
ر:قانون سوم!حواست به همه جا باشه..حریفت میتونه خیلی راحت خودشو به موش مردگی بزنه و وقتی تو مشغدل ذوق کردن واسه بردتی ناک اوتت کنه..یادت باشه حریف فقط توی رینگ نیست..حریف تو توی زندگیت میتونه باشه یا حتی یه سنگ فرشه داغونبا تموم شدن حرفش اون فاصله کمو نفس گیرو زیاد کرد و صاف ایستاد
الیس که به خاطر حرکت ناگهانیشو موقعیتشون شوک شده بود تعادلشو حفظ کردو سعی کرد حرفاشو به خاطر بسپاره به اینکه اون چقد موقع صاف کردن کتش سکسی میشه توجه نکنه..
ا:ام..اها اره یادم میمونه..حواسم باید جمع باشه
با خودش تکرار کردو روبی سر تکون داد
ا:باید یه دفترچه بخرم..
با خودش زیر لب غرغر کردو صد البته که روبی شنید و تک خنده ی مخفیی کرد..
YOU ARE READING
only you(rubysia Stylinson)
Fanfictionهمیشه یه چیزی هست که نذاره طعم خوشیو توی زندگی بچشی.. تو همون موجود تکرار نشدنی هستی همونی که اگه سال ها بگذره هم رنگ چشمای ابیش دنیامو غرق خودش میکنه.. همونی که وجودش روشنی بخش شبامه.. و در اخر..تنها تویی که میمانی