چشماش روی اون لبای گوشتی لغزیدو قبل ازینکه به رابطه ی "دوستانه"و "نو پاشون"گند بزنن الیس عقب کشید و روبی بی حال سرشو به عقب پرت کرد تا برای چندثانیه چرت بزنه..
الیس نفس لرزونی کشید و تا حدودی مستی از سرش پریده بود..
نمیفهمید چش شده و چرا قلبش داره توی سینش جوری میزنه که انگار هر لحظه ممکنه قفسه سینش باز بشه..وقتی یاد این افتاد که هیچ پولی ندارن تا پرداخت کنن و حتی پول تکیلاهاشونو بدن فهمید وقته به چاک زدنه قبل ازینکه کلاب خلوت بشه و گرفتن اوناهم اسون..
ا:هی روبی..بلند شو ما باید جیمبشیم..
الیس گفتو امیدوار بود روبی بتونه حرف بزنه!
اوندختر چشماشو باز کرد
ر:چرا..؟
ا:چون ما هیچ پولی نداریمو اگه بگیرنمون مجبوریم تا صبح ظرف بشوریم با حتی بدتر!زیرشون از شدت حالت تحوع ناله کنیمالیس گفتو با چندش چشماشو چرخوند
روبی سرشو تکون داد..انگار اونم به خاطر نگاه های چند دقیقه پیش تا حدودی از اون حالت مستی بیرون اومده بود اما هنوزم راه رفتنو مصکل میدونست..
پس با کمک الیس از جاش بلند شدو همین که خواستن از در برن بیرون دستی روی شونه ی روبی قرار گرفت
هردو با شوک و کمی ترس برگشتن تا صاحب دستو ببینن..مردی حدود چهلو هشت یا نه ساله با موهای جو گندمی پرپشته مشکی..
چشمای کاراملی داشتو..واقعا جذاب بود!حتی با وجود سنش چیزی بود که احتمالا هر دختری ارزوی داشتنشو داشت..اما نه روبی یا الیس!
ر:ببخشید؟..
روبی سعی کرد لحنشو محکم نگه داره تا معلوم نباشه تا گلو خورده!
:روبی..تویی؟؟
اون مرد با تعجب پرسیدو میشد تشخیص داد با جواب روبی قراره اون لایه کمه اب توی چشماش به بیرون ریخته بشه..روبی سر تکون داد و حالا اونا کاملا سمتش برگشته بودن و نگاه الیس با تعجب و کمیحسادت بین اون دو نفر ردو بدل میشد..
خودشم میدونست که اون مرد که جای پدرشونه و روبی نمیتونن رابطه ای داشته باشن و هِل!اون حتی نمدونست واسه چی داره حسودی میکنه؟؟
ر:و افتخار اشنایی با چه کسیو دارم؟
اون گفت و مرد صورتش تو هم رفت
:تو..منو نمیشناسی؟
روبی به نشونه مخالفت سرشو تکون دادو حالا دست اون بود که دور کمر الیس حلقه شده بود تا یه جورایی...ازش در برابر یه غریبه محافظت کنه؟اره..اون مرد که انگار تو پرش خورده بود لباشو رو هم فشرد
:فامیلیت چیه؟
اون گفتو روبی ابروهاشو بالا انداخت
ر:ببخشید؟
:پرسیدم فامیلیت چیه؟
اون اخمکرد
ر:استایلز!
همینکافی بود تا اون مرد با چشمای درشت دو قدم فاصله بینشونو تموم کنه و اون دختر که یکم از خودش ریز نقش تر بودو تو اغوش بشه..
و این الیس بود که با دهن باز و روبی با دستایی که تو ها خشک شده بودن ماتشون برده بود:باورم نمیشه..باورم نمیشه!تو..تو روبی هستی..روبی...
اون با خودش حرف میزد انگار میخواست باورش بشه..
ر:بله من روبیمو شمارو نمیشناسم!پس چطوره این بغل نه چندان دوستانرو تموم کنیم؟؟تا منم بدونم اینجا چه خبره!
روبی گفتو اینبار شاید فقط بیست درصد الکل تو خونش مونده باشه!
اون مرد بلافاصله عقب کشید و چشمای اشکیشو پاک کرد..
نفس عمیقی کشیدو همینجور که مثل دیوونه ها لبخند میزد چشماشو رو همفشار میداد..
STAI LEGGENDO
only you(rubysia Stylinson)
Fanfictionهمیشه یه چیزی هست که نذاره طعم خوشیو توی زندگی بچشی.. تو همون موجود تکرار نشدنی هستی همونی که اگه سال ها بگذره هم رنگ چشمای ابیش دنیامو غرق خودش میکنه.. همونی که وجودش روشنی بخش شبامه.. و در اخر..تنها تویی که میمانی