17

181 27 14
                                    

زین و لیام ازشون خواستن تا همراهیشون کنن اما روبی قبول نکردو همینجور که سمت خیابون میدویدن با کسی تماس میگرفت..
ر:اره اره..ممنون رفیق!جبران میکنم..
روبی تند تند گفتو برای ماشینی دست تکون‌داد
اونا سوار شدن
ا:چی میگفتی؟کی بود؟
بعد از اینکه نشستن الیس با لحن نگرانو گرفته ای گفت..




روبی سمتش برگشتو لبخند مهربونی زد
دستاشو باز کرد تا اونو به یه بغل گرم دعوت کنه و اون چیزی بود که الیس الان بهش نیاز داشت...
پس اون خودشو توی بغلش جا دادو وقتی تی شرتشو توی مشتش فشار میداد به اشکاش اجازه ریختن داد..
ر:دوستم بود..ما الان میریم خونش و ماشینشو میگیرم و بعدش سمت خونه جنگلی پدرت حرکت میکنیم..
روبی گفتو الیس لبخند با بغضی زد
ا:تو..اه حدا نمیدونم اگه نبودی چیکار میکردم...مرسی که هستی...






الیس گفتو بیشتر تو بغل روبی جمع شدو اون همینجور که بوسه های ریز روی موهاش میکاشت بیشتر به خودش فشارش داد..
ر:همیشه هستم خرگوش کوچولو..

















ر:ممنون مرد! جبران میکنم
روبی دست دادو با عجله الیسو سمت ماشین کشیدو با سوئیچی که تازه از انسل گرفته بود ماشینو روشن کرد
روبی بوق کوتاهی زدو با سرعت حرکت کرد
ر:خب؟کجا بریم؟؟
ا:نرسیده به دانکستر..یه..یه منطقه حفاظت شده قدیمی هست که کسی اونچا نمیره اما بابا اونجا به کلبه داره..
بچه که بودم با الکس یکی دو بار رفتیم اما دیگه اجازشو نداشتیم و دلیلشم حساست بابا بود..
تا اونجا راهنماییت میکنم






الیس گفتو روبی سرشو تکون داد..
اون‌متوجه شد الیس نا ارومه..پس دستشو دراز کردو دست الیسو گرفت
اون به خاطر حرکت ناگهانیش تعجب کرد انا بعد محکم‌دستشو گرفتو منکر نمیشه که اروم تر شده بود..
روبی دستاشونو روی دنده گذاشت..
ر:الیس..
الیس سمتش برگشتو منتظر نگاهش کرد
ا:بله؟
ر:پدرت..اون چش شد؟
الیس سرشو پایین انداختو اهی کشید..







ا:اون چند روزه که بهم زنگ میزنه..الانم زنگ زده بود ولی گفت حالش خوب نیست..
اون..اون گریه میکرد!گفت بهم نیازداره..
الیس با بغض گفت و روبی بیشتر کشش نداد..
ر:هی بیخیال!اون خوب میشه قول میدم
روبی امید دادو دسته الیس که تو دستش بودو محکم فشرد
















اونا توی راه حرفه زیادی نزدن و دو ساعت بعد دمه کلبه ی چوبه متوسطی بودن..
از ماشن پیاده شدنو روبی به کلبه چشم دوخت..
اون‌ کلبه چوبی بودو پنجره های کوچیک و شیشه ای داشت..
چیزه خاصی نبود و اونا نزدیک تر شدن..
الیس دست روبیو ول کرد تا درو باز کنه و روبی مشت سرش حرکت کرد..
اما قبل از اینکه وارد خوبه بشه چیزی توجهشو جلب کرد..






سمت ستونه چوبه و باریکه گوشه ی کلبه رفتو کنده کاریه روشو خوند..
H+L=♡
با ابروهای بالا رفته دستشو روی کنده کاری کشیدو اونو تو دلش خوند..
[فلش بک
صدای خنده ی دوتا پسر جوون کل منطقرو گرفته بود..اما خ شبختانه کسی اون اطراف نبود تا به خاطر بالا تنه لخت و موهای خیسشون بهشون لقبه خلو چلو بده....






only you(rubysia Stylinson)Where stories live. Discover now