لویی وارد اتاق انتظار شد و روبروی هری رو یه صندلی نشست . عصبی بود ، با پاهاش محکم رو زمین ضرب گرفته بود و کف دست هاش از شدت عرق خیس و چسبناک شده بودن .
هری سرشو از مجله ای که داشت میخوند بلند کرد و به پسر مضطرب و عصبی روبروش نگاه کرد . " طوری نیست ... تو خوب میشی " . هری به لویی گفت .
" چی ؟ " لویی پرسید .
" گفتم تو خوب پیش میری " هری تکرار کرد . " اولین بارته که میای اینجا ؟ قبلا هیچوقت ندیده بودمت "
" اوه ... اره اولین باره " لویی زیر لب گفت .
" برای چی اومدی اینجا ؟ "
" اممم ، فکر کنم فقط برای یه چک اپ ، تو چی ؟ "
" من برای اهدای خون اومدم " هری تعریف کرد .
" هری استایلز " پرستار صدا کرد .
" خب اون منم ، برات ارزوی خوش شانسی میکنم تو چک اپت "
" تشکر ، تو هم تو اهدا خون موفق باشی "
🌻🌺سلااااامممممم🌺🌻
🎁🎄عیدتون مباررررک🎄🎁
💜💙صد سال به این سال ها💙💜
💞💖یه عاللللمه آرزوی خوب برای سال نو💖💞
و اینکه یه سوال
خوشگلاااااای خاله من چه ساعتی آپ کنم
شماها راحتترین، هان؟؟؟
🌔 شش صبح ؟ دو سه بعد از ظهر ؟ 🌞
🌒 غرووبا ؟ نصفه شبا ؟ 🌚
😊 من با همش راحتتم 😊
😘بهم بگید لطفا😘
💓💓و لطفا معرفیش کنین 💓💓
YOU ARE READING
Waiting Room [Persian Translation. Completed]
Short Storyداستانی که در اون لویی و هری همدیگر رو تو اتاق انتظار یه بیمارستان ملاقات میکنن :) Completed Shortstory All right reserve to @mysecretjournal