First Appointment

1.5K 263 49
                                    

لویی وارد اتاق انتظار شد و روبروی هری رو یه صندلی نشست . عصبی بود ، با پاهاش محکم رو زمین ضرب گرفته بود و کف دست هاش از شدت عرق خیس و چسبناک شده بودن .

هری سرشو از مجله ای که داشت میخوند بلند کرد و به پسر مضطرب و عصبی روبروش نگاه کرد . " طوری نیست ... تو خوب میشی " . هری به لویی گفت .

" چی ؟ " لویی پرسید .

" گفتم تو خوب پیش میری " هری تکرار کرد . " اولین بارته که میای اینجا ؟ قبلا هیچوقت ندیده بودمت "

" اوه ... اره اولین باره " لویی زیر لب گفت .

" برای چی اومدی اینجا ؟ "

" اممم ، فکر کنم فقط برای یه چک اپ ، تو چی ؟ "

" من برای اهدای خون اومدم " هری تعریف کرد .

" هری استایلز " پرستار صدا کرد .

" خب اون منم ، برات ارزوی خوش شانسی میکنم تو چک اپت "

" تشکر ، تو هم تو اهدا خون موفق باشی "





🌻🌺سلااااامممممم🌺🌻

🎁🎄عیدتون مباررررک🎄🎁

💜💙صد سال به این سال ها💙💜

💞💖یه عاللللمه آرزوی خوب برای سال نو💖💞

و اینکه یه سوال

خوشگلاااااای خاله من چه ساعتی آپ کنم

شماها راحتترین، هان؟؟؟

🌔 شش صبح ؟ دو سه بعد از ظهر ؟ 🌞

🌒  غرووبا  ؟ نصفه شبا ؟ 🌚

😊 من با همش راحتتم 😊

😘بهم بگید لطفا😘

💓💓و لطفا معرفیش کنین 💓💓

Waiting Room [Persian Translation. Completed]Where stories live. Discover now