Eighteenth Appointment

856 188 23
                                    

" هری ؟ " لویی از وسط آپارتمان داد زد . واسه بیستمین بار .

وقتی بیدار شده بود ، هری رفته بود . لویی هیچ وقت از اینکه ندونه هری کجا رفته خوشش نمیومد ؛ از اون آدمای دلشوره ای بود .

" هری ادوارد استایلز ... دارم به خدا قسم میخورم که .... " دوباره جیغ کشید .

لویی روی مبل نشست ، با چشمایه اشکی و نا امید . موبایلشو در آورد و به هری پیام داد .

کجا هستی ؟

وقتی موبایل رو دوباره به جیبش برگردوند ، یه کاغذ کوچیک رو اونجا حس کرد . بیرونش آورد و بازش کرد .

میدونم احتمالا نگرانی ،
که الان همه جای انگلستانو زیر و رو کردی .
من فقط آرزو دارم که با تو ازدواج کنم ،
لطفا اجازه بده همسر تو باشم .

" چی ؟ " لویی با خودش زمزمه کرد . بعد حس کرد یه چیزی به شونه اش میخوره ، پس سرشو برگردوند .

بعد هری رو دید که زانو زده و یه حلقه تو دستشه .

" لویی تاملینسون " هری سعی کرد بدون گریه حرف بزنه " با من ازدواج میکنی ؟ "

" بللله ! " لویی جیغ کشید . " بله بله ! یه میلیون بار بله ! "
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

😉😊 درود بر شما 😊😉

😢و پایان این داستان بسییییی نزدیک است😢

😍😘مرسی ک بودییین😘😍

🙇ببخشید ک گفتم جمعه تمومش میکنم و نکردم🙇


💕💕خیلی ممنونننن بابت همراهی هاتون💕💕

Waiting Room [Persian Translation. Completed]Where stories live. Discover now