Forth Appointment

1K 221 40
                                    

" هی " هری گفت وقتی دید لویی رو صندلی روبروش نشست .

" هی "

" این دفعه چیه ؟ " هری پرسید .

" هیچ چی ، فقط ... اره . تو چی ؟ " لویی پرسید .

" اهدای خون "

" آها " لویی گفت . " چرا میکنی ؟ "

" چی میکنم ؟ "

" اهدای خون " لویی پرسید .

" خب " هری حرفاشو شروع کرد . " فکره کمک کردن به دیگرانو دوست دارم . منظورم اینه که من تمامه خونی رو که یه نفر دیگه بهش نیاز داره تا بتونه بره تو اتاق عمل رو دارم و اینجوری میشه جونشون رو نجات داد "

" این بافکر و با ملاحظه بودن تو رومیرسونه "

" ممنون "

" لویی تاملینسون " یه پرستار صدا زد .

" پس بعدا میبینمت " لویی گفت " تو اهدای خونت موفق باشی "

" ممنون " هری گفت . " تو هم موفق باشی تو ... "

همونطور که لویی دنبال پرستار رفت هری برای یک دقیقه همچنان داشت فکر میکرد ؛ چونکه اصلا نمیدونست لویی برای چی اونجا بود .
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

😊صد سال به این سال هاااااا😊

😘😍حالتوووون چطورررره😍😘

😱من ی دکمه مزخرف دارم تو کیبوردم😱

😐ب اسم زیبانویس یا ی همچین کوفتی😐

😫تا حالا دو بااااار پارت رو نابووود کردههه😫

🚦سر ظهر تو ترافیک بودم ک نشد آپ کنم🚦

😻😽الان مهمونیم😽😻

اگه بدونین فامیلاااای من چ سوتیااااایی

ک نمیدننننن

😒من تا حالا ندیده بودم اینجوریشووووو😒

😤😈مادربزرگ و عمهههه خانوم😤😈

رفتن خونه ی عمه دیگه رو از ی عمه دیگه قایم کردنننننن😒😒😒😒

💩💩یعنی خنده دارن اینا💩💩

😫😒دو تا خواهر با هم بد نیستنااااا😨😒

اینا اهل پنهونکاری و دروغن😈💩💀

.
.
.

ANY WAY

با احتراااام و از ته دل
😍😍😍

تقدیم ب یه دوست خیلی مهربون ، خیلی با استعداد ، خیلی گللللل و خیلیییییی حرص در آر

خوووووودم😍😍

Fff_Writer

🌸🌸خیلیییی ماهی فاطمه جاااان🌺🌺

👿و این باعث نمیشه ک من تلافی نکنم بیبی👿

Waiting Room [Persian Translation. Completed]Where stories live. Discover now