" بسیار خب " دکتر گفت و برگه ها رو از لویی و هری گرفت " فقط یه لحظه باید برم"
" وای خدا جونم! هری ! باورم نمیشه داریم این کار رو می کنیم ! " لویی گفت .
" میدونم ! ما خیلی منتظر بودیم ، و حالا بالاخره وقتشه "
یه ضربه به در وارد شد و بعد دکتر داخل اومد . با یه دختر کوچولوی نوزاد که تو بغل گرفته بود ، وارد اتاق شد .
" باباهای جدیدت رو ببین خانوم کوچولو " دکتر رو به نوزاد گفت .
" وااااااای !! " لویی و هری دوتایی قربون صدقه اون کوچولو رفتن و لویی رفت جلوتر تا دختر کوچولوش رو بغل کنه . با احتیاط بغلش کرد و به خودش چسبوند .
" تا حالا براش اسمی انتخاب کردین ؟ "
" دارسی " هری گفت .
" واای ! چه اسمه قشنگی ! " دکتر گفت .
" آماده ای واسه رفتن به خونه عزیزم ؟ " لویی دم گوش دارسی زمزمه کرد .
.
.
.
.
.
.
.
" خیلی دوست دارم لویی "" منم خیلی دوست دارم " لویی گفت قبل ازاینکه هری رو ببوسه .
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.😊سلااااااااااااااممممممم 😊
🙋🙋شبتووون بخیییییرررر🙋🙋🙋
🙇ببخشیدا ک دیر وقته 🙇
🍰🍪خداد ساعته دارم شیرینی میپزم 🍪🍰
😄😍بعله ، یاسمن هستم یک هنرمند 😍😄
تا سیزدهم ی رسم اینجا گذاشته بودم برا تبریک عید
😗بعدش دیدم همچین یجورایی بیمزه میشه 😗
😉ولی الان ک پارت اخر دوس دارم بگم ب این چند نفر ک😉
ایشون بانی ایجاد ی ضریح مطهر شدن و امامزاده ای بنا نهادن ک انگاری هم شفا میده هم حاجت
😁😁😁😁😁
والا من اینهمه وقت سعادت دیدن روی ماه میس ایکس رو نداشتم، ب برکت مامانه هری قسمتم شد
😝😝😝این بچه خودشو کشت ک پارتا کوتاه بودن و دو تا اپ تو روز میخاست ، مادر جان خداوکیلی من سر ووت گیر ندادم ، گیرم سر سین خوردن بود
😊😊😊
راستی من هر بار اسمتو میدیدم یا بهت میگفتم گلی یا غزالینی چیز دیگع ای ب زبونم نمیاد ، شرمنده باید شناسنامه تو عوض کنی
😁😂😁😂من نمدونم چرا نسبت بهت حس مهربونی دارم
😛😝😜😉منظورم اینه ک تو خیلی ب چشمم مهربون میای
😄😄😊😊😄😄بعدشم ک
ینی من خودمو بکشمم نمتونم با چهارتا نقطه و ویرگول و اینا "':؛/)(-*%. انقد قشنگ شکلک درس کنم
منتهی شرمنده من هیچوقت معنیشونو نفهمیدم
😜😝😜😝😜😝ینی مادرعروس،خواهر عروس، دوست عروس
😍😊😍😊😍کلااااا مهربوووون و ماااه 😍
من با خودم بهش میگم پلنگ صورتی ، ربطشم ب
خودم مربوووطه💝💝💝
😜😉الان مثه چغندر نباشید این پارت اخری نفری ی نقطه هم بزارید من شاد میشم😉😜
★چرا انققد جاست هولد ان خوبه؟؟★
💙💙گوشش کنین همین الان 💙💙
پینوشت: من ده بارررررر ب اشکال مختلف سعی کردم ترتیب پارت ها رو درست کنم ، ولی خب نشد،
زحمتش با خودتون 😉😊
YOU ARE READING
Waiting Room [Persian Translation. Completed]
Short Storyداستانی که در اون لویی و هری همدیگر رو تو اتاق انتظار یه بیمارستان ملاقات میکنن :) Completed Shortstory All right reserve to @mysecretjournal