" هی لو "
" هی هز "
" هز ؟ "
" آره " لویی با افتخار گفت . " فقط یهو به زبونم اومد . تو ازش خوشت نمیاد ؟ "
" نه نه ، من عاشقشم لو " هری گفت . " ممنون "
" قابلی نداشت " لویی جواب داد . هر دو تو یه سکوت آرامش بخش نشستن . " اون یه تتوعه ؟ "
هری به مچ دستش نگاه کرد . " آره ، در واقع دو تا تتو .کلمه هایی که پایین لنگره نوشته شدنو نمیتونی ببینی ؟ " هری به نوشته ها اشاره کرد . در حالیکه به جلو خم شده بود ، آستین لباسشو یه کم بالا داد و تتوش رو به لویی نشون داد .
" اهان ، الان میبینمش " لویی که حالا تشخیص شون داده بود گفت . " داره میگه من نمیتونم تغییر کنم ؟ "
" آره " هری با غرور گفت . " این در واقع درباره تمایلات جنسی منه . من گی ام ، و میخام مردم بدونن که فرقی نداره چی بشه ، فرقی نداره چه عکس العملی نشون بدن ؛ من قرار نیست به خاطر اونا تغییر بکنم "
" این واقعا قشنگه " لویی گفت . " من دوسش دارم "
" ممنونم "
" لویی تاملینسون " پرستار صدا زد .
" باید الان برم . بعدا میبینمت "
" میبینمت "
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.دو و خرده ای بامداد بخیر
با نت محدود در امر آپ اهتمام می ورزیم
با آرزوی صبحی خوش و خواب تا لنگ ظهر
با عشق و از ته ته دل
تقدیم ب یکی از بهترین دخترایی ک اینجا شناختم
ماه ، مهربون ، دوست داشتنی ، فوق العاده
مترجم محشررررره یه داستانه محشرررررر
ک فقط میشه بهش گفت خارق العاده
عیدت مبارک عزیز
★پینوشت : با ارزوی بازگشت ب اصل خویش
YOU ARE READING
Waiting Room [Persian Translation. Completed]
Short Storyداستانی که در اون لویی و هری همدیگر رو تو اتاق انتظار یه بیمارستان ملاقات میکنن :) Completed Shortstory All right reserve to @mysecretjournal