هی لو "
" هی هز " لویی گفت و گرفت نشست . " اهدای خون ؟ "
" آره " هری گفت .
" چجوریه ؟ "
" چی چجوریه ؟ " هری پرسید
" اهدای خون ؟ "" آره " لویی با تردید گفت .
" خب اول اونا یه .... "
" هری استایلز " یه پرستار صدا زد .
" مثه اینکه منو صدا زدن " هری گفت ." اره " لویی با یه کم ناراحتی جواب داد . هری بلند شد ، به پرستار نگاه کرد و بعد به لویی .
" نظرت چیه تو هم بیای تو " هری گفت .
" چی ؟ " لویی پرسید .
" از اونجا که من نمیتونم بهت توضیج بدم ، چطوره که خودت بیای تو و ببینی فرآیندش چطوریاس و اینا "
" واقعا ؟ " لویی در حالیکه بلند شده بود پرسید . " ولی اگه اسم منو صدا بزنن و من نباشم چی ؟ "
" خب وقت ملاقاتت چقدر مهمه ؟ "
" خب در واقع ... اون یه جورایی خیلی مُ ... " لویی حرفشو ادامه نداد . " شاید پرستار تو اتاقا دنبالم بگرده "
هری دست لویی رو گرفت و به طرف پرستار راهنماییش کرد. " بعد از ظهر بخیر آقای استایلز " پرستار گفت . " اومم ... ایشون امروز همراه شما هستن ؟ "
" بله خانم ، ایشون با منن "
" بسیار خب دنبال من بیایید " هری و لویی رو با خودش از یه راهرو باریک به یکی از اتاقا برد . لویی داخل اتاق شد و فورا یه عالمه ژل ضدعفونی کننده به دست هاش مالید . " عذر میخام آقا ولی برای حفظ حریم شخصی ، شما ابتدا باید یه کم بیرون صبر کنید " پرستار به لویی گفت .
" همون سوالای تاریخچه سلامت شخصی ؟ " هری پرسید . " از نظر من مهم نیست اگه درباره سلامت شخصی من بدونه "
" اوممم .... پس فکر میکنم مشکلی نیست " پرستار با تردید گفت . " سلامت فردی قبلی ؟ حمله های قلبی ؟ فشار خون بالا یا قند خون ؟ "
" نوچ " هری گفت و رو صندلی راحتی نشست . " من تو سالم ترین وضعیت ممکنم "
" بسیار خب ، پس ما با گرفتن فشار خون ، ضربان قلب و سطح هموگلوبین شروع میکنیم " پرستار سوزن رو تو سر انگشت هری فرو کرد و خون رو ، روی کیت آزمایش قرار داد و از اتاق رفت .
" پس هر دفعه این مدلیه ؟ " لویی پرسید .
" اوهوم " هری هومش رو کشیده گفت . " همون سوالا ، همون آزمایشا ، همون ترتیب . هیچ چی فرق نمیکنه مگه بعضی وقتا پرستا ... "
یه ضربه رو در حرفای هری رو قطع کرد . یه پرستار با تردید در رو باز کرد . " ببخشید آقا ، من دارم دنبال " سرش رو برگردوند و لویی رو دید . " لویی ! پس اینجایی . باید باهام بیای که بریم س .... " لویی شروع کرد با صدای بلند سرفه کردن و نامفهوم کردن جمله ای که پرستار میخاست بگه .
" خب ، خدافظ هری . تو خون دادن بهت خوش بگذره "
" ممنون ، تو هم بهت خوش بگذره تو ، چیزی که داری انجامش میدی "
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.🌺سلااااااام
🌺حالتووون چطوررررره🌺
اینجا هستم با چشمانی نیمه باز و خسته از مهمون داری
این هم ی پارت طولانی
به خدا اگه دست من بود همه پارتاشو طولانی میکردم
و برای معذرت و بهونه ای واسه آشتی
🌟با ی نویسنده مااااه و خلاققققق🌟
😧ک چند وقتیه نمینویسه😖
😱و فکر کنم ازم دلخوره😶
😊😊عیدت مبارک عزیز😊😊
شکیرا جان یه کوچولو من حق داشتم بیشترشو تو
اشتی؟😉
YOU ARE READING
Waiting Room [Persian Translation. Completed]
Short Storyداستانی که در اون لویی و هری همدیگر رو تو اتاق انتظار یه بیمارستان ملاقات میکنن :) Completed Shortstory All right reserve to @mysecretjournal