Seventeenth Appointment

924 187 45
                                    


" تبریک میگم آقای تاملینسون " دکتر گفت و یه سری پوشه و کاغذ رو دست لویی داد . " سرطان کاملا از بدنتون پاک شده "

هری و لوی پریدن و همدیگه رو بغل کردن . با اینکه دکتر هنوز اونجا وایساده بود و یه جورایی معذب بود پر شور و صمیمی هم رو بوسیدن . " اوممم ، من میرم تا شما خوشحالیتونو بکنید " گفت و از اتاق خارج شد .

" من هیچ وقت تو زندگیم اینقدر خوشحال نبودم " هری با شادی که تو صداش مشخص بود گفت . " من خیلی دوست دارم لویی . حتی نمیتونستم به از دست دادنت فکر کنم "

" دیگه مجبور نیستی منو تو اون کلاه مسخره ببینی "

" تو فقط الان فقط واسه موهات خوشحالی لو ؟ "

" نه ، من فقط فکر کردم تو از اون کلاه خوشت نمیاد .... "

" من دلیلی که تو مجبور بودی به خاطرش اونو سر کنی رو دوست نداشتم ؛ و الا به نظر من تو اون کلاه خیلی خیلی دوست داشتنی هستی عشق "
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

🙋🙋سلااااام🙋🙋

😏😃من حرف خاصصی ندارم😏😃

😊😉شما چیزی نمیخاید بگید؟😉😊

Waiting Room [Persian Translation. Completed]Where stories live. Discover now