Tenth Appointment

1K 189 30
                                    

" هی لو "

" هی هز . اهدای خونت چطور پیش رفت ؟ "

" خوب ، مثل همیشه . مال تو چطور بود ... چیزی که براش اینجا بودی ؟ "هری پرسید .

" اوممم ، فکر کنم خوب " لویی گفت .با ناراحتی و آزردگی به زمین خیره شد . با پاهش ضرب گرفته بود ، نه شدید ، با یه ریتم ملایم .

" دلواپسی ؟ " هری پرسید .

" یه کوچولو " لویی اعتراف کرد .

" درست عین دفعه اولی که وارد اینجا شدی و بهت گفتمه . تو خوب پیش میری "

" ولی خوب پیش نمیرم " لویی زیرلب گفت .

" چی ؟ " هری پرسید .

" هیچی "

دو دقیقه تموم لویی فقط به پاهای خودش خیره شده بود و مبهوت بود .وقتی لویی تو دنیای خودش غرق شده بود ، برای هری کاملا روشن و واضح شد که باید برای لویی چه کاری انجام بده .

" لویی تاملینسون " لویی سرشو بالا گرفت و یه نفس عمیق کشید . بلند شد ؛ هری دستشو گرفت .
" وایسا " هری گفت و اون هم ایستاد " بزار منم باهات بیام "

" نه " لویی گفت .

" چرا نه ؟ تو عصبی هستی و بودن یه نفر دیگه اونجا ممکنه کمک کنه حالت بهتر بشه "

" نه من فقط ... من نمیخام کس دیگه ای اونجا باهام باشه اُکی ؟ " لویی توضیح داد .

" باشه ... " هری با حالت عجیبی گفت . " حداقل بزار بهت یه بغل بدم "

لوی به سر تا پای هری نگاه کرد ، انگار که برای اولین بار داشت درست نگاهش می کرد . گ اوممم ... " اون آروم گفت . " من فک ... فکر کنم ... که میتونم این ... اینو قبول کنم " با لکنت گفت . آروم و با تردید به طرف هری رفت ، اما هری فورا دست هاشو دوره لویی پیچید . یه کم طول کشید تا لویی هم هری رو تو بازوهاش به آغوش بکشه .

وقتی از بغل هم در اومدن ، لویی برگشت و به طرف پرستار رفت . " روزتون بخیر آقای تاملینسون . امروز حالتون چطوره ؟ "

" حدس میزنم خوب " لویی دستهاشو کرد تو جیب هاش و چیزی رو احساس کرد که یادش نمیومد اونجا گذاشته باشدش . بیرونش آورد و دید یه تیکه کاغذه با یه نوشته روش .

تو خیلی عصبی به نظر میرسی ،
و میدونی که من استریت نیستم .
لطفا بزار این کار رو انجام بدم ،
و تو رو به یه قرار ببرم. :)

و بعدش زیر این نوشته کوتاه شماره تلفن هری بود. لویی لبخند بزرگی زد که گوشه چشم هاش چین خوردن . کاغذ رو برگردوند تو جیبش و وقتی وارد اتاق میشد لبخند به صورت داشت .
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.

😄سلاااااام دختر مدرسه ای هااااای گلللل😄

😁😂چرا انقد ناله و زاری زیاد شدهههه😁😂

😜بابا تا هفدهمو میپیچوندید هماهنگ خو😜

🌱🍃🌿🍀سیزده تون ب در🍀🌿🍃🌱

🐄🐐دروغ مسخره اوریل تون مبارک🐐🐄

من از سیزده بدر متنفرم
😱😱

😕چیه بری وجب وجب تو حلق ملت بشینی😕

😦😦اصن از اینکه تو ی مدت کوتاه یسری ادم مشخصو هی ببینی بدم ـمیاد😦😦

🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺🌺

😊و این پارت تقدیم ب یه دوست😊

😡ک ب تازگی بیشعوریش زد بالا😡

و باهاش قهرم

🐫🐪🐫شترررررر🐫🐪🐪

I_SHIP_OOPS_AND_HI

😊عیدت مباااارک سرکار خانم😊

خیلی .....بوووووووق و بوووووووقییییییی

بووووقه بوقه بوووووووووق

😛😜بوق بوقش کردم ک زیاد بهت برنخوره😜😛

👿👿و وای ب حالت اگه امسال نزنی تو گوش خانوم دکتری 👿👿

Waiting Room [Persian Translation. Completed]Where stories live. Discover now