" هی لو " هری گفت وقتی لویی نشست .
" هی هری " لویی گفت . " این دفعه اینجا چیکار می کنی ؟ "
" خواهرم اینجا یه چک آپ داره ، یعنی الان که توعه " هری توضیح داد . " تو چی ؟ "
" فقط ، یه سری چیزا " لویی گفت .
هری قبل از اینکه چیزی بگه چند لحظه فکر کرد . " چه چیزایی ؟ "
" چی ؟ " لویی پرسید .
"چه چیزایی " هری گفت . " مثله چه چیزایی ، که تو به خاطرش اومدی اینجا "
" یه سری چیزا هری "
" آره فهمیدم ولی مثل چه چیزایی "
"هیچ چی "
"خب یه چیزی هست فقط بهم بگو لویی " هریی با وجود اینکه تو یه اتاق انتظار بودن یه کم صداشو برد بالا .
" هیچ چی نیست هری " لویی داد زد .
" هری ؟ " جما صداش زد .
هری برگشت و یه نگاه به جما انداخت ، بعد یه نگاه به لویی ؛ با ناامیدی سرش پایین بود و با پوسته گوشه انگشتاش بازی میکرد .
" میتونیم بریم ؟ " جما از هری پرسید .
هری آروم از رو صندلی بلند شد و از اتاق انتظاره بیمارستان بیرون رفت .
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.😊سلاااااام😊
😊😉هستین؟ خوب هستین ؟😉😊
خوش میگذره؟؟؟
اینجا ک جالب نیست ،امیدوارم اونجا خوشی باشع
😶Bikhiyal😶
🌟🌙تقدیم ب ی دختر مااااه🌙🌟
ک انقد راحت باهات حرف میزنه و دوست میشه
انگاااااار ده سالهههه میشناسدت
💞💖💕صمیمی و روراست💕💖💞
💢مهربون بودن با بقیه تو اینجا اجباری نیس💢
✨🌟💞ملیحه حررررف نداااره💞🌟✨
😘😍انشالله کنکورتو عااااالیییی بدیییی😍😘
YOU ARE READING
Waiting Room [Persian Translation. Completed]
Short Storyداستانی که در اون لویی و هری همدیگر رو تو اتاق انتظار یه بیمارستان ملاقات میکنن :) Completed Shortstory All right reserve to @mysecretjournal