لویی وارد اتاق انتظار شد ، لباسای کلفت و گرم پوشیده بود و کلاه سرش کرده بود .
" هی هز "
" هی لو "
" امروز سرده ، نه ؟ "
" آره " هری هم موافق بود . " فصل مورد علاقه تو چیه ؟ "
" زمستون "
" منم . من عاشق برفم و جوری که همه چیز اون بیرون روشنه . مخصوصا تو پاریس ، تا حالا اونجا بودی ؟ "
" چند سال پیش رفتم ، ولی تو زمستون نه "
" خب پس شاید من یه وقتی ببرمت اونجا " هری با لبخند گفت .
"شاید " لویی زیرلب گفت درحالیکه نگاهش به پایین بود .
" هری استایلز " یه پرستار صدا کرد .
" بعدا میبینمت لو "
" خدافظ هز "
.
.
.
.
.
.
.
.
.
.😙سلااااااام😗
😜در اوج ناامیدی نت دار شدم😉
😋شما هم امتحان کنید😋
برید تو اپلیکیشن مای ایرانسل و گوشیتونو تکون بدین
البته اگه دارین
حال و احوال؟
امروز چیکارا کردین؟
و بخش مورد علاااقمممم
😊با احترام تقدیم ب نویسنده ی😊
💥سوپر خلاق💥
💫سوپر بااستعداد💫
🌟سوپر شگفت انگیز🌟
🙊🙈خیلی حال میده ک ب واسطه نوشته های یه نفر باهاش اشنا بشین🙈🙊
😍😘عیدت مبااارک عزیززززز😘😍
YOU ARE READING
Waiting Room [Persian Translation. Completed]
Short Storyداستانی که در اون لویی و هری همدیگر رو تو اتاق انتظار یه بیمارستان ملاقات میکنن :) Completed Shortstory All right reserve to @mysecretjournal